شب روی شانه من خواب می بیند
و شب پره ها از من و شب
با تردید می گذرند
و او که بهترین آرزوها را برایم داشت
هفده بار بیشتر از من
خداحافظی را آزموده است
و این فاصله ای نیست
که با دعا و دویدن پر شود
«تسبیح مادربزرگ گم شده...»
و من عجیب خوابم می آید.
"چیستا یثربی"
1371.07.03
برگرفته از کتاب: "در کوچه باغ شعر نو" / به
کوشش پروانه طاهری
بخشی از شعر: شب با شب پره هایش
خیییلی زیبااا....مرسسسی.