در لحظه هاىِ تنهایى ام
خیالِ تو را مى بوسم
و در لابه لاى سکوتم
تو را فریاد مى زنم
و در همه ى نفس هایم
هواىِ تو را
نفس مى کشم
مثلِ همان شاعرِ قدیمى ، مثلِ نیما
" تو را من چشم در راهم شباهنگام "
شباهنگام
مرا صدا بزن
مرا به خلوتِ حضورت ، میهمان کن
و از دردها و هَمهَمه ها
رهایم کن.
"سیامند اصلانى"
به پاییزی که آمدی قسم
بهار
قصه ی بیشه های دور بود
غصه های ما
حتی در انتها ی اشک هایمان
بهار را خواب نمی بینند
((مهسا رهنما))