اگر شبی فانوس نفسهای من خاموش شد،
اگر به حجله آشنایی،
در حوالی خیابان خاطره برخوردی
و عده ای به تو گفتند:
-کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد!
تو حرفشان را باور نکن!
تمام این سالها کنار من بودی!
کنار دلتنگی دفاترم!
در گلدان چینی اتاقم!
در دلم...
تو با من نبودی و من با تو بودم!
مگر نه که با هم بودن،
همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟
من هم هر شب،
شعرهای نو سروده باران و بوسه را
برای تو خواندم!
هر شب، شب بخیری به تو گفتم
و جواب ِ تو را،
از آن سوی سکوت ِ خوابهایم شنیدم!
تازه همین عکس ِ طاقچه نشین ِ تو،
همصحبت ِ تمام دقایق تنهایی من بود!
فرقی نداشت که فاصله دستهامان
چند فانوس ِ ستاره باشد،
پس دلواپس انزوای این روزهای من نشو،
اگر به حجله ای خیس
در حوالی خیابان خاطره برخوردی!
"یغما گلرویى"
درود ...من این شعر یا قطعه رو قبلا..سالها پیش ازکس دیگری شنیدم.....سعی میکنم اسم نویسنده رو پیدا کنم....البته تم اصلی شعربااین قطعه ک شما نوشته اید در وبلاگتون...خیلی فرق داشت.
..نمیدونم ماهم حیرانیم ک چ بلایی سرادبیات داره میاد
کمی شبیه به شعرهای علی صالحی بود...
همدمی تا دل ما را دهد آرام، کجاست؟
محرمی تا ز من آرد به تو پیغام کجاست؟