از آن روز که تو را در آن شناختم
و ماهیان در آسمان پرواز می کنند
و گنجشکان در زیر آب، به شناوری مشغول اند
و خروس در نیمه شب، بانگ می دهد
و غنچه ها شاخه های تابستانی را غافلگیر می کنند
و لاکپشتان همچون خرگوشان در جهش و پرش اند
و گرگ با لیلی در بیشه بحبور می رقصد
و مرگ انتحار می کند و دیگر نمی میرد
از آن روز که تو را شناختم
و من در لحظه، می خندم و می گریم
پس نیمی از عشقت نور است و باقی سیاهی
تابستان و زمستان همسنگاند
چه بسا بدین جهت است
که همواره دوستت می دارم
"غاده السمان"
از کتاب: ابدیت، لحظهی عشق
خودمونیم حاجی ولی چرا نظر مارو نشون ندادی سر شعر اون ناصر رعیت نواز بابا دم تو گرم اون اصن شاعر نیس عشقی همش کپی دیگرانه
یادم نمیاد. ولی اگر انتقاد منصفانه باشه تایید میکنم.
ممنون که اشعار غادة السمان را بیشترش کردین
من همیشه به وبلاگتون سر میزنم.خیلی عالیه
موفق باشید
زنده باشید