تنها در خلوت اتاق
با هر چیزی می شود حرف زد
با میز
با دفتر تلفن
با گل های شمعدانی
با هر چه که هست...
اما من دیوانه ام
میان این همه هست
با تو حرف می زنم که نیستی ...
"مهتاب یغما"
دوستم داشته باش
و هر بار
به اسم کوچکم صدا بزن
مرا "حواصیل" بخوان
پرنده ای که بارها از کوچ جامانده ...!
یا "رضاییه"
دریاچه ای که هر روز
دلش بیشتر شور میزند ...
تک "درخت سپیدار" باغچه ی پدربزرگ
آخرین "فشنگ" سرباز خسته از جنگ
یا تکه "ابری" سیاه
که لک کرده دامان آبی آسمان را ...
اسم های زیادی دارم
ولی تو بی هیچ نگرانی
مرا بارها صدا بزن!
تنهایی
شهرت من است
و این نام های کوچک!
اصلیت ام را پنهان نمی کند ...
"حمید جدیدی"
محبوبم!
درخشش دانه های شِکَر در نور آفتاب
و عطری که از دمنوش چای بهاره پابرجاست
چه ترکیب زیبایی خواهد شد!
درست شبیه وقتی که عطر گردنت
و سینه ریز الماسین آویخته از تنت در هم می آمیزند
چرخش قاشق میان استکان چای
رقص آرام تو را در آشپزخانه به یادم می آورد
و تُردی نان صبح
چیزی ست شبیه زمزمه ای که زیر لب می خواندی
باید ایمان بیاوریم
به رستگاری روز
وقتی که شب را هر کدام و دور از هم
اشکریزان و غلتان در جای خواب هایمان
به ناچار در آغوش گرفته ایم
بخند محبوبم!
که "دوری" تنها واژه است
و هربار که گنجشکی پشت پنجره آواز می خواند
صبحانه ی مرا
با سلام گرمی از تو
شیرین و دلچسب میکند!
"حمید جدیدی"
(نامه شماره 28)
بخند محبوبم
دنیا گاه
به شکل تمشک بزرگی ست
که هر کس
سهمی از سرخی آن خواهد داشت!
گنجشک ها
دست های عابران
لب های تو
و جای زخم های من...
"حمید جدیدی"
(شب نوشت)
از سفر
برای من یک میز کوچک،
کمی آغوش نرسیده و
مقداری بوسه ی نشکفته سوغات بیاور
و من از حالا تا روزی که برگردی
مدام می نویسمت؛
جوهر قلمم که تمام شد
وقتی مات نشستم و در پیچ و تاب اندامت غلت زدم!
برس
قلمم و بگیر و پرتاب کن پیش حواسم!
با ناز روی میز دراز بکش و بگو
حالا هنرت را نشان بده
بگو بوسه را چطور می نویسند!
"حامد نیازی"
(نامه های سوخته)
چه نادانند آن مردمی که گمان می برند عشق با معاشرت طولانی و همراهی مستمر پدید میآید.
عشقِ حقیقی آن است که زادهی سازگاری روحی باشد و اگر این تفاهم در یک لحظه کامل نشود، در یک سال و یک نسل تمام نیز به کمال نمیرسد!
"جبران خلیل جبران"
گران باش
بُگذار تا بَهایت را پرداخت کنند
آدمها
چیزهای مُفت را
مُفت از دست می دهند...
"فردریش نیچه"
حالم خوب است!
هنوز خواب می بینم ابری می آید
و مرا
تا سرآغازِ روییدن
بدرقه می کند.
"سیدعلی صالحی"
ما آدمها دو سبد با خودمون داریم...
یکی جلومون آویزونه، یکی هم پشتمون.
نکات مثبت و خوبی هامونو میندازیم تو سبد جلویی، عیبهامونو تو سبد پشتی.
وقتی تو مسیر زندگی داریم راه میریم، فقط دو چیزو میبینیم:
خوبیهای خودمون و عیبهای نفر جلویی.
"پائولو کوئیلو"
خبری ده به من ای باد که جانان چون است؟
آن گل تازه و آن غنچهٔ خندان چون است؟
روزها شد که دلم رفت و دران زلف بماند
یارب آن یوسف گمگشته بزندان چون است؟
"امیر خسرو دهلوی"
...
به من بتاب که سنگِ سردِ دره ام!
که کوچکم
که ذره ام
به من بتاب ...
مرا زِ شرم مهر خویش آب کن
مرا به خویش جذب کن!
مرا هم آفتاب کن ...
"حمید مصدق"
همیشه فکر می کردم بدترین چیزِ زندگی این است که در تنهایی تمام شود.
اما بدترین چیز، تمام شدن زندگی در میان مردمی است که به تو احساس تنهایی می دهند.
"رابین ویلیامز"
همیشه فکر میکردم بدترین چیزِ زندگی این است که در تنهایی تمام شود.
امابدترین چیز، تمام شدن زندگی در میان مردمی است که به تو احساس تنهایی می دهند.
"رابین ویلیامز"
چـون
خیـال تو
درآید به دلم
رقـص کنان
چه خیـالات دگر
مست درآیـد
به میـان
سخنـم مست و
دلـم مست و
خیـالات تو
مست
همه بر همدگر افتاده و
در هم نـگران!
"مولانا"
کاش دوباره به خاطرم نمیآمدی
کاش هر کدام از ما
در همان سالها پیش مانده بودیم
کاش پس از این سالهای دورِ دورِ
تصویر هامان
از عکسها بیرون نمیآمد
کسی از گذشتههای خوبِ خوب
آغوش باز نمی کرد
سرم با سینه ات آشنا نمیشد
کاش آن آرامش گم شده
هرگز باز نمیگشت
کاش بوسه ات
طعمی غریب و تلخ داشت
کاش ما را گریزی بود
از دوست داشتن
کاش شانه به شانه ی هم
در قاب روی طاقچه میماندیم
آنوقت
نیازی به درکِ این آدمهای تازه
با پیراهنی آغشته به عطرهای تازه، نبود
هر کدامِ ما
زندگی خودش را داشت
تو، با زنی شبیهِ من
من، با مردی شبیهِ تو.
"نیکی فیروزکوهی"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
تا بیایی،
با کتاب هایی که
پیش چشمشان عشق بازی کرده ایم،
گپ میزنم!
تا از تو می گویند جلوی دهانشان را می گیرم!
تا تو بیایی،
روزهای لعنتی و مزاحم را
مثل لباس هات وقت عشق بازی،
یکی یکی پرتاب میکنم به هیچ جا!
تا بیایی،
چقدر کار دارم،
چقدر شعر برای نوشیدن!
چقدر تو برای بوسیدن!
تا تو بیایی دیگر عاشق شده ام!
قول...
"حامد نیازی"
خواب می دود برای نشستن در چشمانت،
من غصه می خورم!
کلمات می رقصند وقتی طعم لبهایت را می چشند،
من غصه می خورم!
دکمه ها به خط می شوند برای در آغوش کشیدن تنت،
من غصه می خورم!
کفش ها برای تو جفتند!
بهار برای تو زیباست!
"شعر برای تو نازل می شود"
و من...
غصه می خورم که چرا نمی گویی...
لباس کم می پوشی وقتی شعر بارید من در آغوشت بگیرم!
چرا نمی گویی...
دستم چقدر به دور کمرت می آید!
جای لبهام روی پیشانی ت خالی ست!
چرا نمی گویی غصه نخور دوستت دارم؟
نمی گویی و من...
غصه می خورم!
"حامد نیازی"