تو سفر خواهی کرد
با دو چشم مطمئن تر از نور
با دو دست راستگو تر از همه ی اینه ها
خواب دریای خزر را
به شب چشمانت می بخشم
موج ها زیر پایت همه قایق هستند
ماسه ها در قدمت می رقصند
من ترا در همه ی اینه ها می بینم
روبرو، در خورشید
پشت سر، شب در ماه
من تو را تا جایی خواهم برد
که صدایی از جنگ
و خبرهایی کذایی از ماه
لحظه هامان را زایل نکند
من ترا از همه آفاق جهان خواهم برد
پس همسفر با منی
تو سفر می کنی اما تنها
صبح صادق
و همه همهمه ی دستان
ره توشه ی تو.
"خسرو گلسرخی"
(متن کامل شعر در ادامه مطلب)
ادامه مطلب ...
تمامِ عمر در تاریکی زیستم
سپید می نویسم
شاید کلمات روشن شوند
و سیاهی را
از حافظه شعرهایم پاک کنند!
2)
تمامِ روزهای هفته سر در گم ام
غروب جمعه که می شود
سر از دل تنگی در می آورم!
3)
به اعتبار همین شب ها زنده ام
وقتی تاریکی شان از حد می گذرد
تا بالاتر از سیاهی رنگی نباشد
و باز تنهایی بیاید
تکلیفِ شب هایم را روشن کند!
4)
نگران نباش
خیلی تنها نمی مانم
عاقبت یک روز
مرگ دستم را می گیرد
و از تمامِ این خیابان هایِ شلوغ عبورم می دهد
نگران نباش
مرگ شبیه زندگی نیست
دست های پُر مهری دارد
دستِ هر کس را بگیرد
دیگر رهای اش نمی کند!
5)
بعد از تو
من
سوژه های زیادی
برای شعر گفتن دارم
تو بعد از من
چه داری؟
"نسترن وثوقی"
و اندوه پیراهنِ بلندی بود
که بعدِ تو به تن کردم
تا آن قدر بر تن ام زار بزند
که شاید مرگ، دل رحم تر از زندگی باشد
و پیراهنِ سفیدی از آستین روزهای اش
برایم بیرون بیاورد!
"نسترن وثوقی"
چنان مشتاقم
ای دلبر به دیدارت
که از دوری
برآید از دلم آهی
بسوزد هفت دریا را.
"سعدی"
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانهٔ ما را
مراد ما وصال توست از دنیا و از عقبی
وگرنه بیشما قدری ندارد دین و دنیا را
"سعدی"
بگذار دست هایت صورتم را ببوسند و
روی چشم هایم خوابشان ببرد!
بگذار صدایت بزنم،
عزیزم؛
عمرم؛
جانم؛
و به عشقم که رسیدم،
لبخند بزنی و با شیطنت بروی توی لباسم قایم شوی!
بگذار از ترس پیدا نکردنت بغض کنم و ببارم!
تا خدایی که بلد نیست بازی مان را
به خاطر من ساعت ها دنبالت بگردد!
بگذار سر به سرش بگذاریم و بخندیم؛
تا با مهربانی از خوشی مان ذوق کند
بگذار عاشق باشیم،
دیوانگی کنیم!
خدا عاشق های دیوانه را خیلی دوست دارد!
"حامد نیازی"
آمدن مگر چطور میتواند باشد؟
غیر از این است که عطرت بپیچد و
من هزار بهار را
شاخه به شاخه
به پای آمدنت
شکوفه دهم...
"مریم قهرمانلو"
احوال دل، آن زلف دوتا داند و من
راز دل غنچه را، صبا داند و من
بی من تو چگونه ای، ندانم اما
من بی تو در آتشم، خدا داند و من
"رهی معیری"
دلتنگم
و خیال تو
پونه ای خشک است
در دستانم
که هر چه بیشتر خُردش می کنم
عطرش بیشتر زندگی را بر می دارد...
"رسول پیره"
به انگشت هایت بگو
لب های مرا ببوسند ..
به انگشت هایت بگو
راه بیفتند روی صورتم
توی موهام ..
قدم زدن در این شب گرم
حالت را خوب می کند ..
گل من!
گاهی نفس عمیق بکش و
نگذار تنم از حسودی بمیرد ..
"عباس معروفی"
خرم آنروز که مستم
ز در حجره درآئی
وز لبت بوسه شمارم
بشماری که تو دانی.
"خواجوی کرمانی"
ز تو با تو راز گویم به زبان بیزبانی
به تو از تو راه جویم به نشان بینشانی
چه شوی ز دیده پنهان که چو روز مینماید
رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی.
"خواجوی کرمانی"
گفتی:
چه کسی؟
در چه خیالی؟
به کجایی؟
بی تاب توام!
محو توام !
خانه خرابم!
"بیدل دهلوی"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
کسی که فقط پیراهنش شبیه تو بود
نمی دانست امروز با دیدنش
زنی درخیابان ایستاده می میرد و
قتلی غیر عمد می کند.
□
دارم سقوط می کنم
به دیدنم بیا
قلعه ی دلتنگی هایم
را فتح کن
نجاتم بده ...
□
لب هایت که باز می شوندای تعبیر قشنگ تمام رویاها..
"دنیا غلامی"
http://www.bloodorange94.blogfa.com/
از گندمزارها که می گذرم
دست ام به خوشه هاست
دلم با تو
از خیابان که می گذرم
یاد تو با من است
چشم ام به چراغ راهنما
راه که می روم با منی
کندتر از من قدم برمی داری
زودتر از من
به خانه می رسی.
"آرزو نوری"