کاش که او صحنه نمایی کند
در دلِ من باز خدایی کند
روز و شبم را غم و هیهات بُرد
کاش خدا شعبده بازی کند
از قفسِ سردِ تنم شاکی ام
کاش دمی بنده نوازی کند
رو به کجا می روَد این قلبِ من
کاش که او اهلاً و هادی کند
بال و پرم را غمِ غربت شکست
کاش دراین میکده بازی کند
شاد نِی ام از شرر خفتگان
کاش که وِی دست درازی کند
هرچه نویسم همه عصیان گری است
کاش که خود قصه سرایی کند.
"راضیه خدابنده" (رازیل)
کانال شاعر:
@Raziel_kh
پیش تو بسی از همه کس خوارترم من
زان روی که از جمله گرفتارترم من
روزی که نماند دگری بر سر کویت
دانی که ز اغیار وفادار ترم من
بر بی کسی من نگر و چارهٔ من کن
زان کز همه کس بی کس و بییارترم من
"وحشی بافقی"
دستهایم،
چقدر به دو طرفِ صورتت می آیند
وقتی عاشقانه تماشایم میکنی؛
دستهایم،
چقدر به دست هات می آیند!
به دکمه های پیراهنت!
به قوسِ قَزحِ اندامت!
به این دوستت دارم ها که دانه دانه
روی لبهات میکارم!
دست هایم چقدر می آیند به رنگِ تنت
وقتِ عشق بازی!
دست هایم چقدر میآیند به من!
وقتی تو را هر لحظه با ذوق
به چشمهایم نشان می دهم!
دست هایم را دوست دارم...
پرند از تو!
"حامد نیازی"
http://hamedniyazi.vcp.ir
از بوسه هایی که ذخیره کرده بودم
از عطر موهایی که استنشاق...
از لمس دست هات، میان دستانم
چندتایی بیشتر نمانده!
زمستان سردی پیش روست
و من از همیشه پیر و خسته تر...
گاهی صدای سایش استخوان هایم را می شنوم
که توامان با صدای باد بر پنجره
دوری ات را سخت تر می کند!
زمستان سردی پیش روست...
و یخبندان
عصرهای جمعه
گلویم را منقبض تر کرده است
قلبم را
و این تخت
که روزی به قدر هر دومان جا داشت!
می شنوی؟
صدای مرا می شنوی؟
و این نامه را
که سرد و غمگین است خواهی خواند؟!
و از ابتذال افسارگسیخته ی "تنهایی"
سهمی از بوسه هات
سهمی از دستانت
و سهمی از عطر موهات
چیزی برایم کنار خواهی گذاشت!؟
"حمید جدیدی"
(نامه شماره 15)