کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

ندانمت به حقیقت

ندانمت به حقیقت

که در جهان به که مانی

جهان و هر چه در او هست

صورتند و تو جانی.

 

"سعدی"


(متن کامل شعر در ادامه مطلب)

  ادامه مطلب ...

تمنای تو ...

از تو برکندن دل

ممکن اگر بود مرا
به تمنای تو...

کی اینهمه جان می‌کندم؟

"ثنایی هروی"


برگرفته از کانال:

@baran_e_del

تو را در تاریکی می بوسم

تو را

در تاریکی می بوسم

بی آنکه

بدنم بدنت را لمس کند

پرده را آنچنان می کشم

که حتی مه

نتواند وارد اتاق شود

که در مرگ حتمی همه چیز

 دنیایی تازه رخ بنماید

دنیای بوسه ی من

 

"خوان رامون خیمنس"

(ترجمه: اعظم کمالی)

 

برگرفته از کانال:

@baran_e_del

دیر آمده ای

دیر آمده ای
محبوب من
آنقدر دیر
که به پنج زبان زنده ی دنیا هم
دوستم بداری
هیچ اتفاق عاشقانه ای
سکوت بارانی این دیدار را نخواهد شکست!
گل سرخ ات را
بر سر این شعر پرپر کن
ردیف و قطعه را هم به خاطر بسپار
تاوان دیر رسیدن گاهی
تنها
با یک عمر گریه پرداخت می شود!

"بهرام محمودی"


آرام گرفته ام

آرام گرفته ام
آنقدر که دریا
می تواند با موج هایش
در آغوشم به خواب رود
بی آنکه آب در دلش تکان بخورد
آرام گرفته ام
و دیگر عبور هیچ فصلی
شب های دلتنگی ام را بلندتر نمی کند!
این را تنها زنی می فهمد
که هر شب
جای ناخن هایش
"
دوستت دارم" های تاریخ گذشته را
از خاطرات یواشکی اش لاک می گیرد
زنی که دیگر
هیجان هیچ عاشقانه ای
عادتش را به تاخیر نمی اندازد!

"بهرام محمودی"


حسودی ام می شود

حسودی ام می شود
به پرنده ها
همین که هر روز سفره ی مهربانی ات را
برای گنجشکهای عصرانه تکان می دهی!
به باران اشاره می کنی
به پرنده ی روی شاخه!
می گویی:
پرنده ها هیچ فصلی چتر بر نمی دارند!
و فکر می کنی
جهان جای بهتری می شد اگر
جای این دستها
از شانه هامان
دو بال کبوترانه می رویید...
هنوز به پرواز و باران و پرنده فکر می کنی
و من به تنهایی درختی
که یکی از همین فصلها
برای کوچ پرنده اش
دست تکان خواهد داد!

"بهرام محمودی"

در هر نگهت، مستی صد جامِ شراب است

در هر نگهت، مستی صد جامِ شراب است

بیچاره منم من، که در این میکده خواب است

 

در هر سَرت ای عشق، سخن ها به تغزُل

در کوچه و بازار، سخن بر لبِ آب است

 

زان خُرد و کهنسال، همه درپیِ دیدار

اما رهِ دیدار، که یک نقطه سراب است

 

از عشق مجوئید و از عشق مپرسید

همه پیچش ایام، مستانه ی ناب است

 

روز و شبِ خود را به رهِ دیر نبازید

در بستر گیتی، این عمر حباب است

 

هرکس که دم از عشق زند، لافه بگوید

در سلسله ی مویِ صنم، رقصِ حجاب است.

 

"راضیه خدابنده" (رازیل)


بی قرار

ای که گفتی بی‌قراری‌های من بازیگری‌ست
بیقرارم کرده‌ای اما دلت با دیگری‌ست


"حسین دهلوی"


+ با تشکر از خانم هدی برای ارسال شعر.

صنما، به دلنوازی نفسی بگیر دستم

صنما، به دلنوازی نفسی بگیر دستم

که ز دیدن تو بی‌هوش و ز گفتن تو مستم

 

دل تنگ خویشتن را به تو می‌دهم، نگارا

بپذیر تحفهٔ من، که عظیم تنگ دستم.

 

"اوحدی مراغه ای"

 

برگرفته از کانال:

@baran_e_del

 

به سوی تو ...

با خویشتن و سفر
شادمانه باز می‌گردم،
با کوهها، طوفان و شن
که معبود من بودند
باز می‌گردم
با خویشتن،

سفر و آنچه معبود من بودند،
تنها به سوی تو ...

 

"آنتوان دو سنت‌ اگزوپری"

 

 


+ آنتوان دو سنت‌اگزوپری (۲۹ ژوئن ۱۹۰۰ - ۳۱ ژوئیهٔ ۱۹۴۴) نویسنده و خلبان اهل فرانسه بود.

آنتوان دوسنت اگزوپری


سالروز درگذشت آنتوان دوسنت اگزوپری

31 جولای 1944  ، 9 مرداد 1323


+ آنتوان دو سنت‌ اگزوپری (به فرانسوی: Antoine de Saint-Exupéry) (۲۹ ژوئن ۱۹۰۰- ۳۱ جولای ۱۹۴۴) نویسنده و خلبان اهل فرانسه بود.

------------------------------------------------------


سالروز درگذشت خالق شازده کوچولو

هواپیماهای انگلیسی به سمت هدف های آلمانی حمله کردند. ضدهوایی ها آسمان را به آتش کشیدند. نبرد سختی میان زمین و آسمان به پاشد. در کشاکش درگیری گلوله های پدافند، یکی از هواپیماها را هدف گرفت. هواپیما در حال سقوط بود درحالی که نشانه ای از خروج خلبان دیده نمی شد. هواپیما به میان دریا سقوط کرد و در ژرفای آبها غرق شد…

اینجا رادیو ارتش آلمان، من .... گزارش امروز جنگ را به سمع ملت آلمان می رسانم. ساعاتی پیش هواپیماهای ارتش انگلستان مواضع ما را مورد حمله قرار دادند. در این عملیات خساراتی به مواضع ما رسید و تعداد .... فروند از هواپیماهای انگلیسی توسط پدافند خودی منهدم شدند. لازم به ذکر است که خلبان یکی از این هواپیماها ..."

افسرجوانی که گزارشگر این اخبار بود ناگهان سکوت کرد. مردمی که صدای رادیو را می شنیدند با سکوت گزارشگر کنجکاو شدند لحظاتی بعد صدای هق هق گریه گزارشگر شنیده می شد. همه می پرسیدند چه اتفاقی افتاده!؟ ناگهان همه گوش به زنگ رادیو شدند تا علت سکوت و گریه گزارشگر را بفهمند. لحظاتی بعد گزارشگر ادامه داد:

"خلبان یکی از این هواپیماها، آنتوان دو سنت اگزوپری نویسنده شهیر و خالق داستان شازده کوچولو بود."

ناگهان آلمان ساکت شد. کسی چیزی نمی گفت. بهت در چهره ها مشهود بود. بعضی آرام آرام اشک می ریختند.

اگزوپری خلبان دشمن بود ولی از هر هموطنی نزدیکتر بود. چیزی فراتر از یک دوست بود. با شازده کوچولو در قلب همه جا گرفته بود. آن روز هیچ کس در آلمان خوشحال نبود حتا آدولف هیتلر از مرگ اگزوپری متاثر شد. پایانی غیرمعمول برای یک داستان نویس جهانی.

حکایت زندگی آنتوان و اثرش تا ابد در خاطر انسان ها باقی خواهد ماند. نویسنده باید اثرش در اوج زیبایی و تاثیر گذاری سیر کند تا در طول حیات حتی کوتاهش همچون اگزوپری جهانی شود. این خاصه ی ادبیات است که دوست و دشمن را بر مزار ادیبی جهان وطن جمع می کند تا به یاد او اندکی تعمق کنند. اگزوپری متواضع ترین ادیب قرن بیستم بود. ادیبی با روحی پاک و منزه در کنار کودکانی بود که هنوز طعم تلخ گناه را نچشیده بودند و تمام دغدغه ی اگزوپری آن بود چیزی به آنها بیاموزد که شاید بتوانند به سبب آن در بزرگسالی نیز پاک بمانند.

گروههای نجات نتوانستند هواپیمای اگزوپری را پیدا کنند. کسی نمیدانست چه اتفاقی در آخرین لحظات برای او افتاد. چرا از هواپیما خارج نشد. زخمی بود؟ مرده بود؟ در اواخر قرن بیستم یک گروه تجسس موفق شد لاشه هواپیمای اگزوپری را در دریا پیدا کند.

داستانهای اگزوپری به ویژه شازده کوچولو آنقدر قوی بود که او را در طی حیاتش به نویسنده ای جهانی تبدیل کند. اما شاید مرگ قهرمانانه او اعتبارش را میان اروپاییان بیشتر کرد. کمتر کسی در تاریخ جنگ های بشری در جایگاهی قرار گرفت که اگزوپری پیدا کرد. او برای مردمش و ارتش متفقین یک قهرمان و برای مردم آلمان یک دلاور شد. او در داستانهایش از انسان سخن می گفت. در زمانی که همه فلاسفه و نویسندگان اروپا به جستجوی چیستی انسان پرداخته بودند او انسان را از نو تعریف کرد. نمی توان زیست و داستان های او یا لااقل شازده کوچولو را نخواند. کوچک است ساده است اما آنقدر ژرف هست که جاودان بماند.

ماجرای تاثیر اعلام مرگ او بر روی مردم شنیدنی است اما عجیبترین قسمت این ماجرا گزارشگر رادیو آلمان بود؛ افسر جوانی که با گریه و هق هق مرگ اگزوپری را اعلام کرد مترجم شازده کوچولو به آلمانی بود.


به چشمانِ تو محتاجم

به چشمانِ تو محتاجم، نگاهت را نگیر از من

در این آبادیِ ویران، سلامت را نگیر از من

 

دلم سودایِ عشقت را، کماکان زیر سر دارد

از این چشمِ خمارآلود، شرابت را نگیر از من

 

تو ساحر باشی و من هم، قلندر تاسحر بیدار

در این شب های ظلمانی، چراغت را نگیر از من

 

به زیرِ بارشِ مهرت، دلم خیسِ تمنا شد

تو از گنجِ درونِ خویش، لبانت را نگیر از من

 

سکوتی تلخ پیچیده، در این میخانه ی ویران

از آن لب های گل ریزت، کلامت را نگیر از من

 

"راضیه خدابنده" (رازیل)



با من حرف بزن 3

من تمام شهرهای ویران شده ام

سربازهای بسیاری

در چشم هایم شکست خورده اند

و آغوش تو

تنها جای دنیاست

که هنوز دوستش دارم.

 

مرا ببخش که غمگینم

و وقتی می گویم دوستت دارم

گریه ام می گیرد...

مرا ببخش که

فقط می نویسم

و کاری از دستم بر نمی آید!

 

"مهسا چراغعلی"

 

از کتاب: جنگل گریان / بخشی از شعر بلند 13


با من حرف بزن 2

پریشانم

پنجره ها را باز گذاشته ام

و باد

اندوه را از هر سرزمینی

به خانه ام می آورد!

عشق

زخم های مرا خوب می کند اما

دردهای جهان را نه...

 

"مهسا چراغعلی"

 

از کتاب: جنگل گریان / بخشی از شعر بلند 13

با من حرف بزن 1

غم نام های بسیاری دارد

مرا ببخش که غمگینم

و به هر نامی که صدایم می زنی

گریه ام می گیرد!

 

با من حرف بزن

صدایت هم نوایی تمام سازهاست

کودکان هنوز در گلویت می رقصند

و چیزی از جنگ نمی دانند...

 

مرا ببخش که خوشبخت نیستم

و نمی توانم از جهان

تنها به عکس های زیبایی که برایم فرستادی

دل خوش کنم ...

 

"مهسا چراغعلی"

 

از کتاب: جنگل گریان / بخشی از شعر بلند 13


پروانه

به من فکر کن

قبل از خواب

در لحظه های مکاشفه

در آخرین ثانیه هشیاری

بگذار پروانه ای که روی شانه ات نشسته

عطر گیسوان مرا نفس بکشد

در آن سوی مرزهایی که

بین ما فاصله انداخته

...

قبل از خواب

مرا با چشم های دیروزم

به یاد بیاور

با همان خنده ها

و رنگین کمانی که

در رگ هایم جریان داشت

 

هر شب

در لحظه مردد بین خواب و بیداری

پروانه ای روی شانه ات می نشیند

که از روی گیسوان من برخاسته.

 

"نیلوفر لاری پور"

 

از کتاب: بی من فروغ نخوان


به رسمِ هر روز

امروز به رسمِ هر روز

نشستم حساب کردم که تا به حال چقدر برایت مرده ام.

آغوش ها را شمردم، دوستت دارم ها را.

نشستم و یادم آمد چقدر مشغولم به تو.

به عشق

به چشم‌هایت ...

 

فکر کردم به شمعدانی های پشتِ پنجره

به فنجانِ چای

به دستگیره ی در

به آینه

به دست‌هایم ...

و به هرچیزی که ردِ انگشتانت روی آنها مانده بود.

 

خیره ماندم به قابِ عکس

به ایستادنت

به ترمه ی فیروزه ایِ روی میز

به سلیقه‌ات ...

 

نفسِ عمیقی کشیدم و دست بردم سمتِ فنجان

و چایی که برای چندمین بار سرد شده بود

عصایم را از کنارِ میز برداشتم

و با هزار زحمت رفتم

که چای را تازه کنم

بعد برگردم، بنشینم رو‌به‌روی پنجره

و یک دلِ سیر

فکر کنم به سال‌های نداشتنت ...

 

"مریم قهرمانلو"

تیر ۹۶

دیگر منتظر کسی نیستم

دیگر منتظر کسی نیستم
هر که آمد
ستاره از رویاهایم دزدید
هر که آمد
سفیدی از کبوترانم چید
هر که آمد
لبخند از لب‌هایم برید
منتظر کسی نیستم
از سر خستگی

در این ایستگاه نشسته‌ام!

"رسول یونان"

 

+ با تشکر از خانم هدی برای ارسال شعر.

 

همه وجودم خواهش توست

مثل درختی که

به سوی آفتاب قد می کشد

همه وجودم دستی شده است

 و همه دستم خواهشی:

خواهشِ تو...

 

"احمد شاملو"

گرماى مردادىِ تنِ تو

گرماى مردادىِ تنِ تو

نفسِ هرکسى را مى گیرد

و منم

چه عاشقانه گرم مى شوم

مى سوزم

و دوباره

هر مرداد

عاشقت مى شوم انگار...

 

"علیرضا اسفندیارى"


برگرفته از کانال:

@baran_e_del