برای
قلبم
چه
طرحی بریزم
تا
عاشقت نباشد؟
لبانم
را
چه
بیاموزم
که
تو را نبوسد
و
طاقتم را
که
دندان بر جگر بگذارد؟
به
شعرم چه بگویم
که
منتظرم باشد
تا
بعد؟
و
حال آنکه
روزی
که تو را نبینم
بی
نهایت است.
"نزار قبانی"
برگرفته از کانال: باران دل
@baran_e_del
عشق تو منطقی، عشق من شاعرانه،
سرم را روی بالشی از سنگ می گذارم
سرت را روی بالشی از شعر،
تو ماهی هدیه ام دادی، من دریا
تو قطره روغن چراغ، من چلچراغ
تو دانه ی گندم دادی، من خرمن
تو مرا به شهر یخ بردی
من تو را به شهر عجایب
تو با وقار یک معلم و بی احساس
مثل ماشین حساب به آغوشم پناه بردی،
که گرم بود و تو سرد
به سینه های ترسیده از سرمات که قرن ها گرسنه بودند،
مویز و انجیر دادم،
تو با من با دستکش دانتل دست دادی
اما من میوه ی دهانم را در دهانت
و نصف انگشت هایم را در دست هایت
جا گذاشتم...
▪نزار قبانی
بی روی تو خورشید جهانسوز مباد
هم بیتو چراغ عالم افروز مباد
با وصل تو کس چو من بد آموز مباد
روزی که ترا نبینم آن روز مباد
(رودکی)
وقتی که تو را دوست میدارم
بارانی سبز میبارم
بارانی آبی
بارانی سرخ
بارانی از همه رنگ!
از مژگانم گندم میروید
انگور
انجیر
ریحان و لیمو...
▪نزار قبانی