تحمل من ساده نیست
گاهی گربه ای می شوم
که در اتاق در بسته ای گیر افتاده است.
گاهی بادبادکی که تمام آسمان را
به آخرین حلقه ی دنباله اش سنجاق کرده اند
یا رعد و برقی
که تنها درخت ایستاده در بیابان را
دو نیم میکند
اما بیشتر روزها
زنی هستم که درد و غرور را به هم گره می زند
تا بی تفاوتی نگاهت را
نا امنی آغوشت را
و واقعیت حضور مرزی که
برداشتنی نیست را تحمل کند.
تحمل من ساده نیست.
اما تحمل تو
غیر ممکن.
و من چرا هنوز این غیر ممکن را...
دیوانگی ست؟
نیست؟
"نیلوفر لاری پور"
از کتاب: اگر تا هفت بشماری...