مرور کردم و دیدم؛ چه بزنگاههایی که سر نرسیدی و حمایتم نکردی و از چه
مخمصههایی که نجاتم ندادی! بیانصافیست بخواهم فراموش کنم حضور شگفتانگیز
تو را.
همه مثل من خوشاقبال نیستند که کسی مثل تو دوستشان داشتهباشد.
گاهی دستهای تو انگار دستهای خداست که از آستین زمینیِ تو بیرون زده،
گاهی حس میکنم، خدا دارد با چشمهای تو مرا میبیند و با حضور و لبخندهای تو در
آغوشم میگیرد.
چقدر میخواهمت تو را که مهربانترین و عزیزترینی برای من، چقدر خوشبختم که
میشناسمت و چقدر خوشبختم که میشناسیام...
"نرگس صرافیان"