تو
رنگ میدهی
به لباسی که
میپوشی
بو میدهی
به عطری که
میزنی
معنا میدهی
به کلمههای
بیربطی
که شعرهای من میشوند …
"ساره دستاران"
بگذار من برایت چای بریزم
آیا گفتم که تو را من دوست دارم؟
آیا گفتم که من خوشبخت هستم
زیرا که تو آمده ای ...
و حضورت مایه خوشبختی است
چون حضور شعر
چون حضور قایق ها و خاطرات دور ...
بگذار پارهای از سخن صندلیها را
آن دم که به تو خوشامد میگویند، برگردان کنم ...
بگذار آنچه را که از ذهن فنجانها میگذرد
آنگاه که در فکر لبان تواند ...
و آنچه را که از خاطر قاشقها و شکردان میگذرد، بازگو کنم ...
بگذار تو را چون حرف تازهای
بر ابجد بیفزایم...
خوشت آمد از چای؟
کمی شیر نمیخواهی؟
و چون همیشه به یک حبه قند اکتفا میکنی؟
اما من
رخسار تو را
بی هیچ قندی
دوست دارم ...
"نزار قبانی"
من شانه های تو را می خواهم
و خیابان های خواب هایم را.
از: مهدیه لطیفی
------------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
بـعضـی آدم هـا را نـمیشـود داشـت
فقـط مـیشـود
یـک جـور خـاصـی دوستـشـان داشـت
بـعضـی آدم
هـا اصـلا بـرای ایـن نـیستـنـد ،
کـه بـرای
تـو بـاشنـد یـا تـو بـرای آنهـا
اصـلا بـه
آخـرش فکـر نـمـیکنـی .. .
آنهـا بـرای
ایـننـد کـه دوستـشـان بـداری ،
آن هـم نـه
دوسـت داشتـن مـعمـولـی نـه حتـی عـشـق
یـک جـور
خـاصـی دوسـت داشتـن کـه اصـلا هـم کـم نـیسـت ..
ایـن آدمهـا
حتـی وقتـی کـه دیگـر نـیستنـد هـم ،
در کنـج دلـت
تـا ابـد یـه جـور خـاص دوسـت داشتـه خـواهنـد شـد ...
مرد میخواهد
نابینا
خط بریل
بداند
فصل به فصل
تنم را
بخواند
بازیهای
ادبیام را کشف کند
دستش را
بگیرم
بازو به بازو
دنیا را
برایش تعریف کنم
چشمش شوم
عصایش
و تمام زشتیهای
جهان را
برای او
از قلم
بیندازم.
"سارا محمدی اردهالی"
برگرفته از وبلاگ: My Solitude
------
درباره شاعر:
سارا محمدی اردهالی (زاده دی ۱۳۵۴ در تهران) شاعر، کارشناس پژوهشگری علوم اجتماعی دانشگاه شهید بهشتی و کارشناسی ارشد جامعهشناسی دانشگاه علامه طباطبایی است. او یکی از بنیانگذاران وبگاه آینه است و بعضی شعرهایش را در وبلاگ خود، پاگرد منتشر میکند.
آثار منتشر شده:
روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود - آهنگ دیگر - ۱۳۸۷
برای سنگها - نشر چشمه - ۱۳۹۰
بیگانه میخندد - انتشارات مروارید - ۱۳۹۲
(برگرفته از ویکی پدیا)
وبلاگ شاعر:
http://pagard.ayene.com/
من غرقِ گریهات میکنم از هِقهِقِ بوسهها،
میخواهی چه
کنی؟
فوقش میروی
شکایتم میکنی به گُل،
که به قول
قدیمیها
مثلا فالِ
پروانه کدام است؟
بگذار
شادمانی باشد
با تو نیستم
با آن نفهمِ
بالانشینِ وِراجم!
با آن کلاهِ
شاپوی فرنگیاش.
- مِرسی!
دلم میخواهد
دوستت داشته باشم
یک دیوارهایی
این وسطها کشیدهاند
در یکی از
ترانههای پیشین
یادم هست که
گفته بودم
جُرم باد ...
ربودنِ بافههای رویا نبود!
نمیخواهم
تکرارت کنم ای بوسه
شیرین ببار
از عطرِ آن نازنین!
وقتی که خیلی
دور میشوم از این حدود
با خودم میگویم
یک نفر
آنجاست
او که به
شامگاه و در بامداد
ترا مینامد
من کلمهای
به یادم نمیآید!
ترا به خدا
بگذارید
هر کسی هرچه
دلش میخواست
لااقل به
خواب ببیند!
جهان خوب است
این برگهای
سبز خیلی خوبند
گفت خودش
آهسته گفت خودش
خودم اصلا
دخترانی که
اهل ترانهاند
دوستانِ دورِ
دریا حتی.
بیانصافی میکنید
به خدا!
از: سید علی صالحی
مجموعه: آخرین عاشقانههای ریرا
این همه گذر
این همه چراغ
این همه علامت
و همچنان استواری در وفادار ماندن
به راهم
خودم
هدفم
و به تو
وفایی که مرا
و تو را
به سوی هدف
راه می نماید.
"مارگوت
بیکل"
ترجمه: احمد شاملو
جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا…
وقتـــی نگاه من بــه تو افتاد، سرنوشت
تصدیق گفتههای «هِگِل» بود و ما دو تا…
روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای
سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا
افتــاد روی میـــز ورقهــــای سرنوشت
فنجان و فال و بیبی و دِل بود و ما دو تا
کمکم زمانه داشت به هــم میرساندمان
در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا…
تا آفتاب زد همـــه جـــا تــــار شد برام
دنیا چهقدر سرد و کسل بود و ما دو تا،
از خواب میپریم کـه این ماجرا فقط
یک آرزوی مانده به دل بود و ما دو تا
"زنده یاد نجمه زارع"
به انتهای گریه که می رسم
صدای سادۀ فروغ، از نهایت شب را می شنوم
صدای غروب غزال ها را
صدای بوق بوق نبودن تو را در تلفن!
آرام تر که شدم،
شعری از دفاتر دریا می خوانم
و به انعکاس صدایم
در آیینۀ اتاق
خیره می شوم
در برودت این همه حیرت
کجا مانده ای آخر؟؟
"یغما گلرویی"
من می روم
تو بمان با
عروسک هایت
و تمام عمر
لباس های مرا
به قدّشان اندازه کن!
"رضا کاظمی"
------------------------------------------------------
دفتر عشق:
دلم نمی خواهد،
چیزی از دستت بقاپم.
تو مرا می شناسی،
اهل این بازی نیستم.
یادت باشد ،
سیب مرا هم موقع آمدن در سبد بگذاری.
امشب منتظر یک اتفاق عجیبم.
"منبع: نت"
چه حال خوشی داشت،
چه
حوصــله ای !
این
مـوهــا، این چشم هــا ....
خودت
می فهمــی؟
من
همه اینها را دوست دارم.
"عباس معروفی"
از کتاب: سال بلوا
پیلههای بسیاری دیدهام
آویزان از
درختی
در جنگلهای
دور
افتاده بر
لبهی پنجره
رها در جوبهای
خیابان.
هرچه فکر میکنم
اما
یک پروانه
بیشتر
در خاطرم نیست
مگر چندبار
به دنیا آمدهایم
که این همه
میمیریم ؟
چند اسکناس
مچاله
چند نخ شکستهی
سیگار
آه، بلیط یکطرفه !
چیزی
غمگینتر از
تو
در جیبهای
دنیا پیدا نکردهام
- ببخشید،
این بلیط ...؟
- پس گرفته
نمیشود.
پس بادها
رفتهاند ؟!
پس این درخت
به زردِ ابد
محکوم شد ؟!
و قاصدکها
آنقدر در کنج
دیوار ماندند
که خبرهایشان
از خاطر رفت ؟!
- بیهوده مشت
به شیشههای این قطار میکوبی !
بیهوده صدایت
را
به آنسوی
پنجره پرتاب میکنی
ما
بازیگران یک
فیلم صامتیم
"گروس
عبدالملکیان"
تو را نگاه میکنم:
چشمانت خلاصهی آتشفشان است،
همرنگِِ خاکِ
دیاری که دوستش میدارم !
چالِ کنجِ
لبانت
هلالکِ
جُفتی ماه است
با خورشیدی
در قفا
که مردمانِ
سرزمینِ قلبِ مرا
به وِلوِله وا
میدارد
با انگشتِ اشارهی
رو به آسمان
!
خندهات بارانِ
مرواریدْ است
و اخمت
زلزلهیی که
شهر آرزوهایم را
ویران میکند !
تو را نگاه میکنم
و جهان رنگ
میبازد
نگاهت میکنم
و خود را نمیبینم !
"یغما گلرویی"
از مجموعه: اینجا ایران است و من تو را دوست می دارم / دفتر اول: من وارث تمام بردهگان جهانم
---------------------------------------------------------
+ آقا من با این آرمین نصرتی اصلا حال نمیکنم. اما این آهنگش خداییش قشنگه. :)
تقدیم به شما
دانلود ترانه "دو سال" با صدای آرمین نصرتی. از آلبوم "بخاطر تو" 1391
چندان که هیاهوی سبز بهاری دیگر
از فرا سوی هفته ها به گوش آمد،
با برف کهنه
که می رفت
از مرگ
من
سخن گفتم.
و چندان که قافله در رسید و بار افکند
و به هر کجا
بر دشت
از گیلاس بنان
آتشی عطر افشان بر افروخت،
با آتشدان باغ
از مرگ
من
سخن گفتم.
...
"احمد شاملو"
(متن کامل شعر در ادامه مطلب)
+ به مناسبت 2 مرداد سالروز عروج شاملوی بزرگ. یادش گرامی
برای همین بود که تو آمدی به کودکی ام... و از میان نگاهت هزار باد وزید.
مرا به لحظه های گرم بودنت بردی... و من بزرگ شدم، به پاس حرمت تو...
پر از بلوغ شدم... پر از لجاجت رفتن.
هنوز یادم هست... وداع تلخ تو را... و نگاهت که همچو طوفان بود...
تو ناپدید شدی... من بدون تو تا مرز بی کسی رفتم... و در خاموشی قلبم هزار بار شکستم.
پس از تو هیچ نگاهی مرا دوباره نساخت!
برگرفته از وبلاگ: آخرین روزنه
به قلم: آروشا
بر درگاه
سلیمان،
وقتی که
پیامبری به غیر تو،
در خانه
نیست.
"شمس لنگرودی"
بـر دستـان
من شکـفت
تـن تـو چـون
گـیاه
در دست های
مـن روئـید
و خـوشه کـرد
و روشن شد
بـعد افـسرد
و تـاریک شد
ایـنک بـه
یـاد تـو گـلهای غـروب
خـاموش و
عـطر آگـین هستند
"بیژن جلالی"
برگرفته از وبلاگ: "قلب من چشم تو"
شده نبودن تو.
@
همه چیز را مثل موهات
به باد بسپار
دلت را به من.
یادت نرود
مال منی!
این رنگهای
نو به نو
این جنگهای
ویرانگر
این سنگهای
مرگ و زندگی
همه
حواس آدم را
پرت میکنند
از اسب.
میترسم
نگاهت
حواس مرا پرت
کند
میترسم
یادم برود
مال منی
در آغوشت
بگویم
کی میآیی؟
بپرسی
کجا؟
و من بگویم
با اسب.
"عباس معروفی - پونه ایرانی"
از کتاب: نامه های عاشقانه
چقدر دلم می خواهد نامه بنویسم
تمبر و پاکت
هم هست
و یک عالمه
حرف
کاش کسی جایی
منتظرم بود...
"ساره دستاران"