این بار زنده میخواهمت
نه در رویا، نه در مجاز
این که خسته بیایی
بنشینی در برابرم
در این کافه پیر
نه لبخند بزنی
آنگونه که در رویاست
و نه نگاه عاشقانه بدوزی در نگاهم!
صندلیات را عوض کنی
در کنارم بنشینی
سر خستهات را
روی شانهام بگذاری
و به جای دوستت دارم
بگویی:
گم کرده ام تو را! کجایی؟
"آ.کلوناریس" (شاعر یونانی)
ترجمه: احمد پوری
مرا به انقلاب تنت دعوت کن
به باورهای ایستاده ات
مرا به شهری دعوت کن
که زنان درونش حضوری نداشته باشند
تنها من باشم و
قامت ایستاده تو
مرا به بهار آغوشت دعوت کن..
"لورکا سبیتی"
(ترجمه بابک شاکر)
------------------------------------
+ خانم لورکا سبیتی حیدر، شاعر لبنانی و متولد سال 1979 است.
میان من و تنهایی ام
ابتدا
دستان تو بود
سپس درب ها تا به آخر
گشوده شدند
سپس صورت ات
چشم ها و لب هایت
و بعد تمام ِ تو
پشت سر هم آمدند
میان من و تو
حصاری از جسارت تنیده شد
تو
شرمساری ت را از تن ات
بیرون آورده و
به دیوار آویختی
من هم تمام قانون ها را
روی میز گذاشتم
آری..
همه چیز ابتدا این گونه آغاز شد.
"جمال ثریا"
(ترجمه سیامک تقی زاده)
منبع: وبسایت خانه شاعران جهان
اگر می خواهی احساس مرا بدانی
به سایه ات نگاه کن
نزدیک به تو ام
حال که هرگز نمی توانم لمس ات کنم!
"جمال ثریا"
(ترجمه سیامک تقی زاده)
نوگویی زمین است
وقتی به متن پایبند نباشد
و بخواهد
به شیوهای دیگر
و سبکی بهتر بسراید
و از عشق خود
به زبانی دیگر بگوید.
□
برف
نگرانم نمیکند.
حصار ِ یخ
رنجم نمیدهد
زیرا پایداری میکنم
گاهی با شعر و
گاهی با عشق
که برای گرم شدن
وسیلهی دیگری نیست
جز آنکه
دوستت بدارم
یا برایت
عاشقانه بسرایم.
□
من
همیشه می توانم
از برف ِ دستانت
اخگر بگیرم
و از عقیق ِ لبانت، آتش.
از بلندای لطیف ِ تو
و از ژرفای سرشارت، شعر.
□
ای که چون زمستانی
و من دوست دارمت
دستت را از من مگیر
برای بالا پوش پشمینات
از بازیهای کودکانهام مترس.
همیشه آرزو داشتهام
روی برف، شعر بنویسم
روی برف، عاشق شوم
و دریابم که عاشق
چگونه با آتش ِ برف میسوزد!
□
بانوی من!
که چون سنجابی ترسان
بر درختان سینه ام می آویزی
عاشقان جهان
در نیمه تابستان عاشق شده اند
منظومه های عشق
در نیمه تابستان سروده شده اند
انقلاب های آزادی
در نیمه تابستان برپا شده اند
اما
رخصت فرما
از این عادت تابستانی
خود را باز دارم
و با تو
بر بالشی از نخ نقره
و پنبهی برف سربگذارم.
"نزار قبانی"
(ترجمه: موسی بیدج)
از کتاب: بلقیس و عاشقانه های دیگر / نشر ثالث
هرگز
نمی توانی
سن
یک زن را از او بپرسی
چرا
که او هم نمی داند
سنش
با شب هایی که
بغض
کرده و گریسته
چقدر
است.
"ایلهان برک"
سیاه
پوشیده بودی
و
دلتنگیهایت پیدا نبود
صورتت
را پوشانده بودی
که
اشکهایت پیدا نباشد
کجای
کتابهای آسمانی نوشته مرد گریه نمیکند!؟
مرد
دلتنگ نمیشود
مردان
دلتنگ، کوههای فرو ریختهاند
عاشقان
تاریخی
مردان
دلتنگ، اشک نمیریزند
بارانهای
سیلابیاند
سیاه
پوشیده بودی
و
لبهایت را پوشانده بودی
و
چشمهایت را پنهان میکردی
من
اما سپید پوشیده بودم
موهایم
را رها کرده بودم
چشمهایم
تو را جستجو میکرد
اندام
من تو را سفید خواهد کرد
تنها
اگر به آغوشم بازگردی
دست
از دلتنگی بردار
هیچ
غربتی آشناتر از آغوش یک زن نیست.
فاتحه
مرشید / شاعر مراکشی
مترجم:
بابک شاکر
+ سیلویا پلات (به انگلیسی: Sylvia Plath) (زاده ۲۷ اکتبر ۱۹۳۲ - درگذشته ۱۱ فوریه ۱۹۶۳)، شاعر، رماننویس، نویسندهٔ داستانهای کوتاه، و مقالهنویس آمریکایی بود.
ادامه مطلب ...باید باور کنیم
تنهایی
تلخ ترین بلای
بودن نیست،
چیزهای بدتری
هم هست،
روزهای خستهای
که در خلوت
خانه پیر می شوی...
و سالهایی
که ثانیه به
ثانیه از سر گذشته است.
تازه
تازه پی
می بریم
که تنهایی
تلخ ترین بلای
بودن نیست،
چیزهای بدتری
هم هست:
دیر آمدن!
دیر آمدن!
از: چارلز
بوکوفسکی
------------------------------------------------------
+ هاینریش چارلز بوکوفسکی (به انگلیسی: Henry Charles Bukowski) (۱۹۲۰ - ۱۹۹۴) شاعر و داستاننویس آمریکایی بود.
چارلز بوکوفسکی در سال ۱۹۲۰ میلادی از مادری آلمانی و پدری آمریکایی-لهستانی در آندرناخ آلمان متولد شد. او بعد از سقوط اقتصاد آلمان و جنگ جهانی اول در سه سالگی همراه پدر و مادرش به آمریکا مهاجرت کرد..
تنها مشتی از تو کاقی است
برای آنکه تا ابد بپرستمت
از میان صور فلکی
چشمهای تو
تنها نوری است که می شناسم
تنت به بزرگی ماه
و کلامت خورشیدی کامل
و قلبت آتشی است
برهنه پای
از تو عبور می کنم
و تنگ می بوسمت
ای سرزمین من!
"پابلو نرودا"
(مترجم : دکتر شاهکار بینش پژوه)