کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

اگر طعم لبان تو نبود - محسن حسینخانی

اگر طعم لبان تو نبود

چگونه عطرهای زنانه را میشناختم؟

شیرین و نرم...

لمس دست هایت اگر نمی بود

چگونه راه درست را می دیدم

و صدای تو است

دلیل شکفتن لاله ی گوش من

تو یاد دادی ام حس آمیزی را

و شعر قشنگترین حسی است

که یاد تو به قلبم آمیخته.

"محسن حسینخانی"

از کتاب: کوه صدایم را پس نمی دهد / نشر مروارید / چاپ اول: زمستان 1402

-----------------------------

*: حس‌آمیزی (به انگلیسی: Synesthesia) در آرایه‌های ادبی، آمیختن دو یا چند حس است در کلام؛ به گونه‌ای که ایجاد موسیقی معنوی به تأثیر سخن بیفزاید.


دشت های سبز را دوست دارم - محسن حسینخانی

دشت های سبز را دوست دارم

خرگوش های سپید را

که جست و خیز می کنند

و در بوته ها پنهان می شوند

من بهار را

به خاطر پیراهن سبز تو

که دو خرگوش سپید

در آن پنهان شده اند

دوست دارم.

"محسن حسینخانی"

از کتاب: کوه صدایم را پس نمی دهد / نشر مروارید / چاپ اول: زمستان 1402

چشم هایت جای آفتاب نشستند - محسن حسینخانی

آفتاب داشت از همان

جای همیشگی طلوع می کرد

و هیولای روزمرگی

دهانش را برای بلعیدن رویاهایم

باز کرده بود

تو آمدی

و چشم هایت

جای آفتاب نشستند

تنها تو می توانستی این چنین

دهان روزمرگی را ببندی.

"محسن حسینخانی"

از کتاب در دست چاپ: کوه صدایم را پس نمی دهد

سه شعر از مجموعه کوه صدایم را... - محسن حسینخانی

1)

گفتند خانه ی تو

آن طرف دریاست

قایق من

کوچک بود و خسته

قلبم اما برای تو

بزرگ و تپنده

قایق را رها کردم

و دل به دریا زدم.


2)

بی هیچ نشانی

دنبال تو میگردم

و خاطرم جمع است

به شیرینی خاطره ی مانده بر لبانم

به پاهایم

که از آخرین دیدار

شادمانه بازگشتند

دنبال تو می گردم

و می دانم

ردپای هر زنبوری

گرده ی همان گلی ست

که بوسیده.


3)

اگر شعری از من

خوب از آب در می آید

به خاط توست!

چرا که کلمات قدردانند

اگر ساده می نویسم

فهمیده ام

که در هر سادگی

رنجی نهفته است

و در هر رنج

سادگیی

و این را

چهره ی تو به من آموخت.

 

"محسن حسینخانی"

از کتاب در دست چاپ: کوه صدایم را پس نمی دهد

کوه صدایم را پس نمی دهد - محسن حسینخانی

دیگر صدایمان را پس نمی دهد

کوهی که پناهمان بود

و آن سگ که با شوق دنبالمان می کرد

به قلاده خو کرده است

چه معجزه ای

وقتی بر دهانه ی غارها

بی سببی تار تنیده

و غربت، تخم نهاده.

معجزه "ما" بودیم

خود را اما به خوابی ابدی زده ایم

و از تاریکی

به تاریکی عمیق تری

فرو افتاده ایم.

 "محسن حسینخانی"

از کتاب در دست چاپ: کوه صدایم را پس نمی دهد

پریشانی گیسوی یار - محسن حسینخانی

باد

نه برای پریشانی گیسوی یار

نه برای آسیابها

نه برای نی لبکها

باد

تنها برای چسبیدن به غم

برای بستن گلو

آب دیده شده است

چگونه می توان حرفی زد!؟

وقتی زیبایی کلمات شکنجه می شوند

وقتی کلمه ی "زیبایی"

زنی بود که چندی پیش

خودش را راحت کرد

 

می خواهم

بر کاغذی بنویسم

و به باد بسپارم:

یک سوزن می تواند

بادکنک کودکی را بترکاند

سوزنی دیگر

آوازی را از گرامافونی پخش کند

و چقدر فرق دارد

اشک آن کودک

با اشکی که

از تصنیف "جوانی" سرازیر می شود.

 

"محسن حسینخانی"

از کتاب در دست چاپ: کوه صدایم را پس نمی دهد

آفتاب - محسن حسینخانی

آفتاب
از همان جای همیشگی طلوع می کرد
و هیولای روزمرگی
دهانش را
برای بلعیدن رویاهام
باز کرده بود

تو آمدی
و چشم هایت
جای آفتاب را گرفتند
تنها تو می توانستی اینچنین
دهان تاریک روزمرگی را ببندی.

"محسن حسینخانی"

از کتاب در دست چاپ: کوه صدایم را پس نمی دهد / نشر مروارید