باد به باد می رسد
دوست داشتنش را آغوش می کند، می چرخد
ابر به ابر می رسد
دوست داشتنش را گریه می کند، می بارد
من به تو می رسم
دوست داشتنم را بوسه می کنم
می چرخم
می بارم.
"محسن حسینخانی"
از کتاب: یورتمه در دشت دلتنگی / نشر مروارید / 1400
غریزه از اولین نسل ها به ارث می رسد
نیاکان من
تمام کوه ها، جنگل ها
تمام راه ها را برای یافتن محبوب شان دویده اند
حالا من به تو می رسم
و قلبم تند می زند.
"محسن حسینخانی"
از کتاب: یورتمه در دشت دلتنگی / نشر مروارید / 1400
دیواری خالی بودم
آمدی
پیراهنت را آویختی بر من
و بخشی از تنهایی ام پوشانده شد
عکست را آویختی بر من
و خاطره ای به دنیا آمد
غمت را
شادی ات را ...
بمان
تا درد نکشد دلم
درد نکشد دیوارِ آویخته از میخ.
"محسن حسینخانی"
از کتاب: یورتمه در دشت دلتنگی / نشر مروارید / 1400