کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

مثل باران بهاری - حسین منزوی

مثل باران بهاری

که نمی گوید کی،
بی خبر در بزن و

سرزده از راه برس...

"حسین منزوی"

روزهای بارانی

روزهای بارانی را

بیشتر دوست دارم!

انگار مهربان تر می شوی

و من همان هستم!

هوا که سرد می شود

دلشوره می گیری

نگران می شوی

مثل زمستان پشت پنجره 

گاهی مغرور و مهربان لبخند می زنی!

و من

مثل یک فنجان چای گرم

عادی ام!

 

"امیر ارسلان کاویانی"

 

دلنوشه: آویزان سکوتی آبی رنگ، دنیای جدیدی را تجربه می کنم!

 

برگرفته از وبلاگ: چای تلخ

http://chaayetalkh.blogfa.com/

باران خیال توست

باران

خیال توست

می آید، شدید می شود،

صورتم را خیس می کند ...

باران؛

آمدن توست

همه را عاشق می کند ...

باران؛

نگاه توست

زیرش که باشی تب می کنی ...

باران؛

پیراهن توست

بویش تا مدت ها همه را دیوانه می کند ...

باران؛

داغ توست

سیگار می خواهد...

باران...

بگذریم ...

باران گریه ی من که نیست

بند می آید...

 

"سجاد شهیدی"


باران کافی‌ست برایم

می توانم برایت شعری بگویم

از تمام حرفهایی که نمی زنم

از جاده هایی که

بی تو

قدم زدم

از پنجره هایی که از آن ندیدمت

از روزهایی که بی تو هدر شدند..

می توانم شعری باشم

و برلب‌هایت

زمزمه شوم..

باران کافی‌ست برایم

که دوباره عاشقت شوم...

 

"مونا پرستش"


بارانم ...

می بارم

چشمانی کو که تو را ببینم

دهانی که تو را بخوانم

گوشی که تو را بشنوم

 

بارانم

می بارم

کورمال، کورمال

در کنارت.

 

"شمس لنگرودی"

 

چیزی شبیه باران

خدا بعضی ها را

از چشمهای‌شان آفریده

اول چشم‌های مرا آفریده مثلا

بعد زل زده توی مردمک‌هایم

و با خودش گفته

باید چیزی شبیه باران بیافرینم

که دست از سر این دو تا دایره ی محزون برندارند!

بعد

برای چشم‌هایم صورتی کشیده

دست

پا

قلب

و گفته این آدم حتما باید زن باشد

ابْر مونثی

که یک عمر ببارد

گاهی

سر بر شانه ی کوهی

و گاهی

در عمق تنهایی...


"رویا شاه حسین زاده"

 

از کتاب: صدای زنگ در آمد

---------------------------------------------------

پ.ن: این کتاب یکی از کتاب های خوبیه که نمایشگاه کتاب امسال خریدم. دست مریزاد به خانم شاه حسین زاده.


میان من و تو

میان من و تو

فاصله یک باران ست

و خیالت که مرا

از پنجره می گیرد

و می برد

قدم زنان تا عشق.

می رسم به تو

با تن پوشی از آغوش

و دست هایی

پر از طراوت اوّلین سلام

گل سرخی

که گلبرگ گلبرگ

در صدای عطرها

هجا می کند تو را.

میان من و تو

فاصله یک باران ست.

 

"پرویز صادقی"

باران

باران

آبرویم را خرید

شبیه مردی که گریه نمی‌کند

به خانه برگشتم!

 

"نیما معماریان"

(مجموعه شعر  "دیوانه‌خانه تاسیس کرده‌ام")

باران

بارانی که سال‌ها پشت چشم‌هایم انبار شده بود

عاقبت از نگاه آسمان بارید

من ایستاده در صف زندگی بودم

به خاطر چیزی که خدا می‌خواست

 

و یکی از روی صندلی بلند شد و گفت:

جای خالی ... بفرمایید بنشینید

و کسی دیگر به من یک چتر تعارف کرد

چه غمگنانه بود...

 

یک روز که باران می‌بارد

مرا به دهکده‌ای دور می‌برند

چتری روی سرم نگیرید

بگذارید خیس باران شوم

 

مگر می‌شود باران ببارد...

من خیس باران نشوم

و شعری نگویم...

 

"شهره روحبانی"

باران ببار

باران بهانه بود تا تو را بیابم و عاشقانه‌هایم را در زیر چترت رها کنم

چه باران زیبایی می‌بارد، امروز که چترت خانه‌ام شده

و دست‌های گرمت همراه همیشگی‌ام

باران ببار... زیباتر از همشه ببار ... چترمان باز است

صدای قدم زدنمان زیر باران شنیدنی‌ ست

ما با هم ریزش برگ‌های زرد را تماشا می‌کنیم

صدای خش خش برگ‌ها را می‌شنویم

ما با هم زمستان را تجربه می‌کنیم

تا با هم به بهار برسیم

باران، چترمان باز است... ببار

 

"شهره روحبانی"

 

دلم باران می خواهد

دلم باران می خواهد
و چتری خراب
و خیابانی که
هیچ گاه به خانه ی تو نرسد!

 

از: رضا کاظمی


نهنگ

بارانی که روزها
بالای شهر ایستاده بود
عاقبت بارید
تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی...

تکلیفِ رنگ موهات
در چشم هام روشن نبود
تکلیفِ مهربانی ، اندوه ، خشم
و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
تکلیفِ شمع های روی میز
روشن نبود

من و تو بارها
زمان را
در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت
از ما انتقام می گرفت

در زدی
باز کردم
سلام کردی
اما صدا نداشتی
به آغوشم کشیدی
اما
سایه ات را دیدم
که دست هایش توی جیبش بود

به اتاق آمدیم
شمع ها را روشن کردم
ولی
هیچ چیز روشن نشد
نور
تاریکی را
پنهان کرده بود...

بعد
بر مبل نشستی
در مبل فرو رفتی
در مبل لرزیدی
در مبل عرق کردی

پنهانی،بر گوشه ی تقویم نوشتم:
نهنگی که در ساحل تقلا می کند

برای دیدن هیچ کس نیامده است

 

"گروس عبدالملکیان"

تو رفته ای...

بارانی مورب
در نیمروزی آفتابی
هیچ اتفاقی نیافتاده است
تنها تو رفته ای
اما من
قسم می خورم که این باران
بارانی معمولی نیست
حتما جایی دور

دریایی را به باد داده اند.

 

"رسول یونان"

 

بانو ... (5)

1)

تمام پروانه‌ها قاصدک بودند

به هر قاصدکی

راز چشمان تو را گفتم

پروانه شد

تمام پروانه‌ها

ادای چشمان تو را

در می‌آورند

چون بغض مرا دوست دارند.


2)

کاری کن که ساحل

رویای رسیدن به تو نباشد

در دریا چاره جز

عاشق بودن نیست.


3)

باران که می‌بارد

تمام کوچه‌های شهر

پر از فریاد من است

که می‌گویم:

من تنها نیستم

تنها منتظرم!

تنها…

 

از: کیکاووس یاکیده


برگرفته از کتاب: "بانو و آخرین کولی سایه فروش"

 

نه! همیشه برای عاشق شدن...

نه !
همیشه برای عاشق شدن ،
به‌دنبال باران و بهار و بابونه نباش !
گاهی
در انتهای خارهای یک کاکتوس ،
به غنچه‌ای می‌رسی
که ماه را بر لبانت می‌نشاند.

 

از: گروس عبدالملکیان

بانو ... (3)

1)

زندگی قرص نانی است

روی آب حوض خانه‌ی خاطرات

سهم ماهی های سرخ

که همیشه عاشقند

باور کن


2)

انتظار بارانی را می‌کشم
که پلک بر هم بگذارم
باریده است !
بانو !
به تماشای باران ستاره‌ها
بی‌ چتر
بیا.


3)

پیچک نگاهم

دزدانه تا پشت پنجره‌ی

اتاق تو بالا آمده

به کجا خیره شده‌ای!

باران که بگیرد

تمام پنجره پر از پیچک خواهد بود.

 

از: کیکاووس یاکیده


برگرفته از کتاب: "بانو و آخرین کولی سایه فروش"

حکایت باران بی امان است

حکایتِ بارانِ بی امان است
این گونه که من
دوستت می‌دارم ...
 
شوریده وار و پریشان باریدن
بر خزه ها و خیزاب‌ها
به بی‌راهه و راه‌ها تاختن
بی‌تاب ٬ بی‌قرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن

حکایت بارانی بی‌قرار است
این گونه که من دوستت می‌دارم ...

"محمد شمس لنگرودی"
 


درباره شاعر:

محمد شمس لنگرودی (زاده ۲۶ آبان ۱۳۲۹) شاعر معاصر ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران است. او فرزند آیت‌الله جعفر شمس لنگرودی است که مدت ۲۵ سال امامت جمعه لنگرود را بر عهده داشت. وی استاد دانشگاه بوده و تاریخ هنر درس می‌دهد، و به همراه حافظ موسوی و شهاب مقربین مدیر انتشارات آهنگ دیگر می‌باشد.

شمس لنگرودی سرودن شعر را از دهه پنجاه آغاز کرد. نخستین دفتر شعرش رفتار تشنگی در ۱۳۵۵ منتشر شد، اما پس از انتشار مجموعه‌های «خاکستر و بانو» و «جشن ناپیدا» در اواسط دهه شصت به شهرت رسید. «پنجاه و سه ترانه عاشقانه» مجموعه اشعار پنجاه و سه سالگی اوست.

---------------------------------

گفتگو با شمس لنگرودی - بی بی سی:  اینجا