کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

با من از دست هایت بگو

با من از دست هایت

از پیشانی ات

و از آفتاب تندی که بر آن می تابد

از پیراهنت بگو

که باد

به سینه ات می چسباند آن را

وقتی در میان خوشه های گندم ایستاده ای

و فکر زمستان پیش رو

که به گرمای آغوش من می کشاندش.

 

بوی گندم ویرانم می کند

بوی وحشی بازوانت ویرانم می کند

با من از خاک مزرعه ات حرف بزن

و بگذار

شعرهایم

تب تند تنت را داشته باشد

تب خاکی را که

سرزمین من است.

 

"شکریه عرفانی"

(شاعر افغانستان)

 

برگرفته از کانال شعر: باران دل

@baran_e_del

جان می‌دهم از حسرت دیدار تو چون صبح

جان می‌دهم از حسرت دیدار تو چون صبح

باشد که چو خورشید درخشان به درآیی

 

چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت

کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی

 

در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد

وقت است که همچون مه تابان به درآیی

 

بر رهگذرت بسته‌ام از دیده دو صد جوی

تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی.

 

"حافظ"


متن کامل شعر در سایت گنجور

تو را دارم و دارای جهانم

دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست

من سرخوشم از لذت این چشم به راهی

ای عشق، تو را دارم و دارای جهانم

همواره تویی، هرچه تو گویی و تو خواهی.

 

"فریدون مشیری"

-------------------------------------------------

 

متن کامل شعر:

 

شب‌ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی

آوای تو می‌خواندم از لایتناهی.

آوای تو می‌آردم از شوق به پرواز

شب‌ها که سکوت است و سکوت و سیاهی.

امواج نوای تو، به من می‌رسد از دور

دریایی و من تشنه‌ی مهر تو، چو ماهی.

وین شعله که با هر نفسم می‌جهد از جان

خوش می‌دهد از گرمی این شوق گواهی.

 

دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست

من سرخوشم از لذت این چشم به راهی

ای عشق، تو را دارم و دارای جهانم

همواره تویی، هرچه تو گویی و تو خواهی.

 

"فریدون مشیری"


هرگز اندر همه عالم نشناسم - سعدی

هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی

مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم

"سعدی"

متن کامل شعر در ادامه مطلب

  

ادامه مطلب ...

تا در آن حلقهٔ زلف تو گرفتار شدم

تا در آن حلقهٔ زلف تو گرفتار شدم

سوختم تا که من از عشق خبردار شدم

 

من چه کردم که چنین از نظرت افتادم

چاره‌ای کن که به لطف تو گنهکار شدم

 

خواب دیدم که سر زلف تو در دستم بود

بوی عطری به مشامم زد و بیدار شدم

 

تا در آن سلسلهٔ زلف تو افتادم من

بی‌سبب چیست که پیش نظرت خوار شدم

 

برو ای باد صبا بر سر کویش تو بگو

که ز مهجوری تو دست و دل از کار شدم

 

جان به لب آمد و راز تو نگفتم به کسی

نقد جان دادم و عشق تو خریدار شدم.

 

"شاطرعباس صبوحی"

 

+ شاطر عباس صبوحی قمی (زاده ۱۲۷۵-درگذشته ۱۳۱۵) از شاعران توانمند دوره قاجار بوده است.


رهایم نکن

تن پوشی ندارم به غیر از دستهایت
تمام تنم را بپوشان
رهایم نکن
این عریانی بدون دستهای تو حرام است
معصیتی ست که مجازاتش مرگ است
تمام تنم را بپوشان
موهایم
تنم
پاهایم
نمی خواهم چشمان نامحرمی تنم را ببیند
خودت را درون من بیانداز
به اندامم در آمیز
تا زنده ام رهایم نکن
تن پوشی ندارم
این عریانی معصیتی ست

که مجازاتش مرگ است .

"جمانه حداد"
مترجم: بابک شاکر

 

برگرفته از کانال شعر: باران دل

@baran_e_del


انتظار

و تو هم روزی پیر می شوی
اما من
پیرتر از این نخواهم شد
در لحظه یی از عمرم

متوقف شدم
منتظرم بیایی
و از برابر من بگذری
زیبا

پیر شده
آراسته به نوری
که از تاریکی من دریغ کرده یی.

"شمس لنگرودی"

 

از دفتر: رسم کردن دست های تو

کتاب: شعر زمان ما / شمس لنگرودی / انتشارات نگاه


همه از تو حرف می زنند

همه از تو حرف می زنند
و گمان می کنند،

از آفتاب، آب، استعاره سخن می گویند.
مثلا این درخت
که ریشه های جوانش را بغل گرفته
و می رود آنجا که نسیم بهار می وزد
و گمان می کند
هر میوه یی که دلش بخواهد
بار می دهد،
یا این طوطیان
که مخفیانه از سر مرزها گذشتند
و حالیا به یاد طویان بُنارس مست می کنند.
این باد، این سکوت، این برف، این بلور
همه از ریشه های تو آب می خورند
جز من
که تو را
با درخت و ریشه در کلماتم می کارم*
و بلافاصله بار می دهم
آخر من که خطیب شما نیستم
باغبان توام.

"شمس لنگرودی"

 

از دفتر: رسم کردن دست های تو

کتاب: شعر زمان ما / شمس لنگرودی / انتشارات نگاه


* پ.ن: در کتاب چنین نوشته شده: "با رخت و ریشه ..." ، که به گمانم "درخت" باید صحیح باشد.