کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

چشم های تو سرچشمه دریاهاست

در تاریکی چشمانت را جستم

در تاریکی چشمانت را یافتم
و شبم پر ستاره شد
تو را صدا کردم
در تاریکی ِ شب ها دلم صدایت کرد و

تو با طنین صدایم به سویم آمدی
با دستهایت برای دستهایم آواز خواندی
برای چشم هایم با چشم هایت
برای لب هایم با لب هایت
برای تنم با تنت آواز خواندی
من با چشم ها و لب هایت انس گرفتم
با تنت انس گرفتم
چیزی در من فروکش کرد
چیزی در من شکفت
من دوباره در گهواره کودکی خویش
به خواب رفتم
و لبخند آن زمانم را بازیافتم

در من
شک لانه کرده بود
دستهای تو
چون چشمه ای به سوی من جاری شد
و من تازه شدم من یقین کردم
یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم
و در گهواره‌ی سالهای نخستین به خواب رفتم
در دامانت -که گهواره رویاهایم بود -
و لبخند آن زمان به لب هایم برگشت
با تنت برایم لالا گفتی
چشمهای تو با من بود
و من چشمهایم را بستم
چرا که دست های تو اطمینان بود
بدی تاریکی‌ست
شب ها جنایتکارند
ای دل آویز من، ای یقین! من با بدی قهرم
و تو را بسان روزی بزرگ آواز می خوانم

صدایت می زنم

گوش بده قلبم صدایت می زند
شب گرداگردم حصار کشیده است
و من به تو نگاه می کنم
از پنجره های دلم
به ستاره هایت نگاه می کنم
چرا که هر ستاره، آفتابی‌ست
من آفتاب را باور دارم
من دریا را باور دارم
و چشم های تو سرچشمه دریاهاست.

"احمد شاملو" / سرچشمه

--------------------------------------------------------------


+ این شعر شاملو رو خیلی دوست داشتم.. خیلی.. خیلی...

++ گاه می خواهم فرار کنم. از تو، از خودم. اما به کجا؟ هوا هم بوی تو را می‌دهد!

+++ و از میان تمام آرزو ها دردناک ترینش نخواستن تو در نداشتن توست... نیکی فیروزکوهی

مرا فریاد کن

قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم

مرا فریاد کن ...  

 

"احمد شاملو"

-------------------------------------------------


دفتر عشق:

دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است:
سلام... من تو را می خواهم.

"ناشناس"

به جستجوی تو

به جستجوی تو

بر درگاه کوه می‌گریم،

در آستانه‌ی دریا و علف.

به جستجوی تو

در معبر بادها می‌گریم

در چارراه فصول،

در چارچوب شکسته‌ی پنجره‌یی

که آسمان ابرآلوده را

قابی کهنه می‌گیرد.

به انتظار تصویر تو

این دفتر خالی

تا چند

تا چند

ورق خواهد خورد؟

جریان باد را پذیرفتن

و عشق را

که خواهر مرگ است

و جاودانگی رازش را

با تو در میان نهاد.

پس به هیأت گنجی درآمدی:

بایسته و آزانگیز

گنجی از آن‌دست

که تملک خاک را و دیاران را

از اینسان

دلپذیر کرده است!

نامت سپیده‌دمی‌ست

که بر پیشانی‌ِ آسمان می‌گذرد

ــ متبرک باد نام تو! ــ

و ما همچنان

دوره می‌کنیم

شب را و روز را

هنوز را ...

 

"احمد شاملو"

(در خاموشیِ فروغ فرخ‌زاد)

از کتاب: مرثیه‌های خاک، شکفتن در مه

شاخه جدامانده

تنها

هنگامی که خاطره ات را می بوسم
درمی یابم دیری است که مرده ام
چرا که لبان خود را از پیشانی خاطره ی تو سردتر می یابم
از پیشانی خاطره ی تو
ای یار
ای شاخه ی جدامانده ی من...

"احمد شاملو"

 

از مجموعه: هوای تازه / غزل بزرگ

-----------------------------------------------------------------

 

+ با تشکر از بهار عزیز

از مرگ...

هرگز از مرگ نهراسیده‌ام

اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود.

هراسِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینی‌ست

که مزدِ گورکن

از بهای آزادیِ آدمی

افزون باشد.

جُستن

یافتن

و آنگاه

به اختیار برگزیدن

و از خویشتنِ خویش

بارویی پی‌افکندن ــ

 

اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش‌تر باشد

حاشا، حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم.

 

"احمد شاملو"

دی ماه ۱۳۴۱

 

از مجموعه: آیدا در آینه

 

رستاخیز

من تمامی ِ مردگان بودم:

مرده ی پرندگانی که می خوانند

و خاموش اند،

مرده ی زیبا ترین جانوران

بر خاک و در آب

مرده ی آدمیان همه

از بد و خوب...

من آنجا بودم

در گذشته

بی سرود.

با من رازی نبود

نه تبسمی

نه حسرتی.

به مهر

مرا

بی گاه

در خواب دیدی

و با تو بیدار شدم...

 

"احمد شاملو"

19 مرداد 1359

از کتاب: ترانه‌های کوچک غربت

تنهایی یک درختم

تنهایی ِ یک درختم

و جز این‌ام هنری نیست

که آشیان تو باشم!

 

از: احمد شاملو

... من سخن گفتم

چندان که هیاهوی سبز بهاری دیگر

از فرا سوی هفته ها به گوش آمد،

با برف کهنه

که می رفت

از مرگ

من

سخن گفتم.

و چندان که قافله در رسید و بار افکند

و به هر کجا

بر دشت

از گیلاس  بنان

آتشی عطر افشان بر افروخت،

با آتشدان باغ

از مرگ

من

سخن گفتم.

...


"احمد شاملو"

(متن کامل شعر در ادامه مطلب)


+ به مناسبت 2 مرداد سالروز عروج شاملوی بزرگ. یادش گرامی

ادامه مطلب ...

غم نان اگر بگذارد...

از دستهای گرم تو

کودکان توامان آغوش خویش
سخن ها می توانم گفت
غم نان اگر بگذارد.
نغمه در نغمه درافکنده
ای مسیح مادر، ای
خورشید!
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی ناپذیر تو سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
***
رنگ ها در رنگ ها دویده،
ای مسیح مادر ، ای خورشید!
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی نا پذیر تو سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
***
چشمه ساری در دل و
آبشاری در کف،
آفتابی در نگاه و
فرشته ای در پیراهن
از انسانی که توئی
قصه ها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.

 

"احمد شاملو"

من و تو انسان را رعایت کرده‌ایم

...

آنگاه که خوش‌تراش‌ترین تن‌ها را به سکه سیمی
توان خرید،
مرا
-
دریغا دریغ-
هنگامی که به کیمیای عشق
احساس نیاز
می‌افتد
همه آن دم است
همه آن دم است.
قلبم را در مجری کهنه‌ئی
پنهان می‌کنم
در اتاقی که دریچه‌ئیش
نیست.
از مهتابی
به کوچه تاریک
خم می‌شوم
و به جای همه نومیدان
می‌گریم.
آه
من
حرام شده‌ام!
با این همه-أی قلب در به در!-
از یاد مبر
که ما
-
من و تو-
عشق را رعایت کرده‌ایم،
از یاد مبر
که ما
-
من و تو-
انسان را
رعایت کرده‌ایم،
خود اگر شاهکار خدا بود
یا نبود.

 

"احمد شاملو"

سه سرود برای آفتاب / چلچلی


(متن کامل شعر در ادامه مطلب)

ادامه مطلب ...

هزار معبد به یکی شهر

هزار معبد به یکی شهر...


بشنو:

گو یکی باشد معبد به همه دهر

تا من آن‌جا برم نماز

که تو باشی.

 

چندان دخیل مبند که بخشکانی‌ام از شرم ِ ناتوانی‌ خویش:

درخت ِ معجزه نیستم

تنها یکی درخت‌ام

نوجی در آبکندی،

و جز این‌ام هنری نیست

که آشیان ِ تو باشم،

تختت و تابوتت ...

 

"احمدشاملو"

از دفتر: حدیث بی‌قراری ماهان

-------------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

لکنت زبان هم بهانه خوبی ست برای مزه مزه کردن اسمت...

"منبع: نت"

------------------------------------------------------


+ ترانه زیبای «شبیه هیچ کس»، با صدای مهرداد آسمانی، را از اینجا دانلود کنید.

از آلبوم «شبیه هیچ کس»، سال انتشار: 2103

بتهایم را می شکنم

بتهایم را می شکنم
تا فرش کنم
بر راهی که تو از آن می گذری
برای شنیدن ساز و سرود من.

"احمد شاملو"
------------------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

هرچند می‌گویند

آدم به جرم خوردن سیب بهشتی

رانده شد از جنّت المأوا

و سال‌ها در شرح این موضوع دعوا بود؛

اما تن اردیبهشتی تو ثابت کرد:

سیبی که آدم گاز زد

از باغ حوّا بود!

"ابن محمود"

با من از روشنی حرف می زنی

با من از روشنی حرف می زنی

و از انسان که خویشاوند همه خداهاست

با تو من دیگر در سحر رویاهایم تنها نیستم.

 

"احمد شاملو"

---------------------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

گور پدر این صندلی که می‌گوید:

«من یک‌نفره‌ام»!

هندسه عشق

جای مرا باز می‌کند

کنار تو
"ابن محمود"

سکوت

سکوت آب
می تواند خشکی باشد و فریاد عطش؛
سکوت گندم
می تواند گرسنه گی باشد و غریو پیروزمند قحط؛
هم چنان که سکوت آفتاب                               
ظلمات است-
اما "سکوت آدمی"
فقدان جهان و خداست:

غریو را
تصویر کن!

 

"احمد شاملو"

شادیِ تو بی رحم است و بزرگوار

شادیِ تو بی رحم است و بزرگوار،

نفس ات در دست هایِ خالیِ من

ترانه و سبزی است.

 

من برمی خیزم!

چراغی در دست

چراغی در دلم.

زنگارِ روحم  را صیقل می زنم

آینه ئی برابرِ آینه ات می گذارم

تا با تو

ابدیتی بسازم!


"احمد شاملو"

------------------------------------------

(شعر کامل در ادامه مطلب)

 

ادامه مطلب ...

بر شرب بی پولک شب

بر شرب بی پولک شب

شرابه های بی دریغ باران...

در کنار ما بیگانه ئی نیست

در کنار ما

آشنائی نیست

خانه خاموش است و بر شرب سیاه شب

شرابه های سیمین باران...

 

از: احمد شاملو

شبانه 2

...

دیر زمانی در او نگریستم
چندان
که، چون نظری از وی باز گرفتم
در پیرامون من
همه چیزی
به هیات او در آمده بود
آنگاه دانستم که مرا دیگر
از او گزیر نیست.

 

"احمد شاملو"

دفتر: آیدا، درخت خنجر و خاطره / گزیده‌ای از شبانه 2

-----------------------------------------------------------------------


شعر کامل "شبانه 2" را در ادامه مطلب بخوانید

ادامه مطلب ...

آغاز

بی گاهان
به غربت
به زمانی که خود در نرسیده بود -
چنین زاده شدم در بیشه جانوران و سنگ،
و قلبم
در خلاء
تپیدن آغاز کرد
***
گهواره تکرار را ترک گفتم
در سرزمینی بی پرنده و بی بهار
نخستین سفرم باز آمدن بود ازچشم اندازهای امید فرسای ماسه و خار،
بی آن که با نخستین قدم های نا آزموده نوپائی خویش
به راهی دور رفته باشم
نخستین سفرم
باز آمدن بود
***
دور دست
امیدی نمی آموخت
لرزان
بر پاهای
نو راه
رو در افق سوزان ایستادم
دریافتم که بشارتی نیست
چرا که سرابی در میانه بود
***
دور دست امیدی نمی آموخت
دانستم که بشارتی نیست:
این بی کرانه
زندانی چندان عظیم بود
که روح
از شرم ناتوانی
دراشک
پنهان می شد
 

"احمد شاملو"

مجموعه: آیدا در آینه

روزی ما دوباره کبو ترهای مان را پیدا خواهیم کرد

روزی ما دوباره کبو ترهای مان را پیدا خواهیم کرد

و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت .

روزی که کمترین سرود ،
بوسه است !
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست !
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند .
قفل ،
افسانه یی ست !
و قلب ،
برای زندگی بس است !

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است ،
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی .
روزی که آهنگ هر حرف زندگی ست ،
تا من به خاطر ِ آخرین شعر رنج ِ جست و جویِ قافیه نبرم .

روزی که هر لب ترانه یی ست ،
تا کم ترین سرود ، بوسه باشد.
روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی ،
و مهربانی با زیبایی یکسان شود .

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم ...
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی
که دیگر ،
نباشم !

"
احمد شاملو"

دستت را به من بده

اشک رازیست

لبخند رازیست

عشق رازیست

اشک آن شب لبخند عشقم بود

 

قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم مرا فریاد کن

 

درخت با جنگل سخن میگوید

علف با صحرا

ستاره با کهکشان

و من با تو سخن میگویم

نامت را به من بگو

دستت را به من بده

حرفت را به من بگو

قلبت را به من بده

 

من ریشه های تو را دریافته ام

با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام

و دستهایت با دستان من آشناست

در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان

و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را

زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند

 

دستت را به من بده

دستهای تو با من آشناست

ای دیریافته با تو سخن میگویم

بسان ابر که با توفان

بسان علف که با صحرا

بسان باران که با دریا

بسان پرنده که با بهار

بسان درخت که با جنگل سخن میگوید

زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام

زیرا که صدای من با صدای تو آشناست

 

"زنده یاد احمد شاملو  "