ترک یاری کردی و من همچنان یارم تو را
دشمن جانی و از جان دوستتر دارم تو را
گر به صد خار جفا آزرده سازی خاطرم
خاطر نازک به برگ گل نیازارم تو را
"هلالی جغتایی"
دنیای تو همین جاست
کنار کسی که
قسم می خورد به حرمت دستهای تو
کنار کسی که
با خدای خود قهر می کند
با موهای تو آشتی
کنار کسی که
حرام می کند خواب خودش را بی رویای تو
کنار کسی که
با غم چشمهای تو غروب می کند
غروب محبوب من
غروب
همان جایی که
اگر تو را از من بگیرند
سرم را می گذارم تا بمیرم.
"نیکی فیروزکوهی"
دلم برایت تنگ شده
باید ببینمت
باید صدایت را بشنوم
بشنوم که صدایم می زنی
که اسم مرا با تاکید بر زبان می آوری
باید بشنوم که می خندی
که زندگی را دوست داری
که سختی ها را به هیچ می گیری
که دوری برایت معنی ندارد
باید صدای کفشهایت را بشنوم
آن وقار و آرامش نهفته در هر قدمت را
باید دستانت را ببینم
وقتی پرده را کنار می زنی
وقتی گلهای تازه در گلدان می گذاری
وقتی ساز می زنی
باید چشمهای قهوه ای رنگ را ببینم
وقتی به بازی کودکی نگاه می کنی
وقتی نقاشی های دخترت را نشان می دهی
وقتی وسط یک پرتقال، بچه پرتقالی می بینی
وقتی به دیدارت می آیم
و می خواهم مرا به نام بخوانی
وقتی می بینی زخمهایم از دیدار تو خوب می شوند
وقتی می بینی دوباره می خندم
دوباره ساز می زنم
دوباره گلهای تازه را در گلدان می کارم
وقتی دیگر دلتنگ نیستم!
"نیکی فیروزکوهی"
صبحگاهان
وقتی آفتاب
در حال روشن کردن روز است
من بیدارم
و اولین فکرم تویی
شبانگاهان
در تاریکی به درختان خیره می شوم
که چون سایه هایی در مقابل ستارگان خاموش
قد کشیده اند
مجذوب این آرامش مطلق می شوم
و آخرین فکرم تویی.
"سوزان پولیس شوتز"
منبع: https://sheromehr.ir/
سوزان پولیس شوتز (Susan Polis Schutz) متولد 1944 نیویورک، آمریکا. این شاعر برجستهی آمریکایی متعلق به نسلی از شاعران موسوم به «نیروی عشق و صلح» است که در دههی شصت میلادی در آمریکا شکل گرفت.
من که یک بار به وصل تو رسیدم همه عمر
کی توانم که شوم از تو به یک بار جدا؟
"هلالی جغتایی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
خاک کویت
ز سرم برد هوای دگران ...
"هلالی جغتایی"
هِلالی جغتایی اَستَرآبادی (مرگ ۹۰۸ ه.ش)، از شاعران پارسیگوی ایرانی در سدهٔ ۹ هجری خورشیدی بوده است.
متن کامل شعر در ادامه مطلب
زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد
از صورت بی طاقتی ام پرده برافتاد
گفتیم که عقل از همه کاری به درآید
بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد
"سعدی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
حتی پرندگان نیز،
یکدیگر را یاری می رسانند…
بیا نزدیک تر،
نزدیک تر…
یاریم کن تا بوسه ات را برچینم.
"تس گالاگر"
مترجم: رضا رضوانی بروجنی
منبع: https://sheromehr.ir/
تس گالاگر (Tess Gallagher) متولد ۱۹۴۳، شاعر و نویسنده آمریکایی.
از چه رو گویی که من در بند ِ زلف ِ دیگرم
منکه یک موی ترا با قیمت ِ جان می خرم.
منکه جز خاک ِ ره ِ پایت نبوسیدم دمی
هر دم آید از چه رو خاک ِ جفایت بر سرم.مخفیانه لب به لب با جام ِ مِی دیدم ترا
من مگر با جان ِ خود بر لب ز جامی کمترم.هر شب آغوش ِ مرا نادیده گر گیری بدان
بسترم گرید چو کودک بر تو من بر بسترم.عاشقان را نیست در دل راه و رسم ِ امتحان
ورنه گر خواهی بگو تا قاب ِ سینه بر درم.هیچ مرغی را به سر جز خاطرِ پرواز نیست
قدر ِ دام ِ عشق من دانم که بی بال و پرم.فرقِ من با شمع ِ شب، سوزاندن ِ پروانه است
من چگونه سوزم ات با مشتی از خاکسترم.تو مرا جان گویی و من گر نمی گویم ترا
در به در در جستجوی اسمی از جان بهترم.روزگار از طاقت ِ آذر به تنگ آمد چو دید
هم به دوشم بار ِ او هم داغ ِ دلبر می برم."مسعود آذر"
چگونه دوست دارمت؟
بگذار روشهایم را بشمرم
دوستت دارم
به ژرفا و پهنا و بلندایی
که روحم را توان رسیدن به آن هست
آنگاه که سرشار از حسی ناپیدا
به نهایت بودن
و کمال زیبایی هستم
دوستت دارم
به اندازه خاموش ترین نیاز هر روز
به آفتاب و نور شمع
دوستت دارم، رها
چنان مردمانی که برای حقیقت می جنگند
دوستت دارم، ناب
چنان مردمانی که به سماع در می آیند
دوستت دارم، با شوقی
که اندوه دیرسال مرا محو می کند
و با ایمان کودکی ام
دوستت دارم
با عشقی که از دست رفتنی می نماید
و با قدیسین از دست رفته ام
دوستت دارمت
با نفسها
لبخندها و
اشکهای تمام زندگی ام
و اگر خدا بخواهد
پس از مرگ
نیکوتر از این
دوستت خواهمت داشت.
"الیزابت برت براونینگ"
مترجم: حسین مکی زاده
منبع: https://sheromehr.ir/
الیزابت بَرِت براونینگ (Elizabeth Barrett Browning) (زاده ۱۸۰۶ - درگذشته ۱۸۶۱) از برجستهترین شاعران انگلستان در عصر ویکتوریا بود.
نگران نباش
زخمم عمیق نیست
تو که باید عادت داشته باشی
به زخم زدن
به مرهم گذاشتن
به تسلا دادن
اگر می دانستم
بعد از هر زخمی که می زنی
همپای من اشک می ریزی
و در آغوشم می گیری
خنجرت را خودم صیقل می زدم!
و با تمام آن چه برایم مانده
در آغوشت می گرفتم
تا اشکهایمان یکی شود و بعد...
خنجر را تا دسته در قلبت فرو می کردم!
"نیلوفر لاری پور"
از کتاب: اگر تا هفت بشماری...
می خواهمت، و این شیواترین تمنای جهان است
ندارمت، و این غم انگیزترین فقدان جهان است
می بینمت، و این شیرین ترین خواب جهان است
می خوانمت، و این بی واژه ترین شعر جهان است
زیبای من!
آنجا که سخن به بن بست می رسد
شعر آغاز می شود
و تپش های قلب ناآرام
موسیقای این ترانه است…
در حضورت، نگاهم
در فراقت، شعرم سخن می گوید…
حضورت، اشتیاق را در من بیدار می کند
و یادت، درهای واژه را بر من باز می کند
زیبای من!
"جز تو هیچکس نخواهد فهمید
یک شاعر چگونه عاشق می شود"
پیش نگاهم می نشینی
ناگهان رگهای قلبم باز می شود
سینه ام تمام اکسیژن هوا را می بلعد
پلکم می پرد
و نگاهم ناب ترین احساس جهان را
به عمق چشمان تو پرواز می دهد…
زیبای من!
چه اهمیت دارد
شعر باشد و قافیه نباشد
درخت باشد و برگ نباشد
پاییز باشد و باران نباشد
وقتی تو باشی…
"تو باشی و هیچ نباشد
وه چه فقدانِ قشنگی…"
حضور تو در قلب بی رنگ من
شکوه تمام رنگ های پاییز است…
به خاطر گرمای وجودت
سردترین ساعات جهان را دوست دارم
به خاطر رنگ موهایت
تیره ترین شب های جهان را دوست دارم
به خاطر قوسِ لبخندت
تمام پل های جهان را دوست دارم
به خاطر شکوه نامت
تمام گل های جهان را دوست دارم
به خاطر تمام سلول های تنت
تمام ذرات جهان را دوست دارم
ماهِ من!
"تو هستی و چه نیاز که آفتاب برآید"
تو را دوست دارم
تو را به اندازه تمام لحظه هایی که نداشتمت دوست دارم
تو را به اندازه ی تمام نداشته هایم دوست دارم
تو را به اندازه آن لحظه هایی که نگفتم دوستت دارم دوست دارم
زیبای من!
این شکوه شعر من است
و این عاشقانه ترین شعر جهان است
جز تو هیچکس نخواهد فهمید
یک شاعر چگونه عاشق می شود…
"پل الوار"
مترجم: حمید مرادی
منبع: https://sheromehr.ir/
پل اِلوار (Paul Éluard) (زاده ۱۸۹۵ – درگذشته ۱۹۵۲) شاعر فرانسوی.
تحمل من ساده نیست
گاهی گربه ای می شوم
که در اتاق در بسته ای گیر افتاده است.
گاهی بادبادکی که تمام آسمان را
به آخرین حلقه ی دنباله اش سنجاق کرده اند
یا رعد و برقی
که تنها درخت ایستاده در بیابان را
دو نیم میکند
اما بیشتر روزها
زنی هستم که درد و غرور را به هم گره می زند
تا بی تفاوتی نگاهت را
نا امنی آغوشت را
و واقعیت حضور مرزی که
برداشتنی نیست را تحمل کند.
تحمل من ساده نیست.
اما تحمل تو
غیر ممکن.
و من چرا هنوز این غیر ممکن را...
دیوانگی ست؟
نیست؟
"نیلوفر لاری پور"
از کتاب: اگر تا هفت بشماری...
مرا پیکری است
تا چشم انتظار تو باشم
تا از دروازه های صبح
تا دروازه های شب در پی تو بشتابم
مرا پیکری است
بهر آنکه عمرم را با عشق تو سر کنم.
"پل الوار"
منبع: https://sheromehr.ir/
مرا تنگ در آغوش بگیر
و ببوس
بوسه ای طولانی
حالاببوس مرا
که فردا دیر است
زندگی همین لحظه هاست
همه چیز از جریان خواهد ایستاد
از گرما ، از سرما
منجمد می شود ، خاموش می شود
هوا کم می آورد
اگر تو به بوسیدن ام خاتمه دهی
گمان کنم خاموش مرده باشم.
"ژاک پره ور"
منبع: https://sheromehr.ir/
+ ژاک پره ور ( یا پروه یا پرِوِر) (Jacques Prévert) (1900-1977) شاعر و فیلم نامه نویس فرانسوی بود.
آیدا، همزاد من!
ساعتهای دراز است که بر این صفحۀ کاغذ خم شدهام تا برای تو، به مناسبت بزرگترین روز زندگیم _یعنی تولد تو_ چیزی بنویسم. چهرۀ تو در برابر چشمهای من است. صدایت در گوشهایم میپیچد. و کشش فکرها، مرا از نوشتن بازمیدارد… به چه چیز فکر میکنم؟ شاید به تو. قدر مسلم این است که به هرچه فکر کنم، از «تو» خالی نیست، از این گذشته، این روزها تنها موضوع فکر من «زندگی کردن» است. میخواهم زندگی کنم_به تمام معنا_. میخواهم با تمام وجودم زندگی کنم، زندگی را بچشم، لمس کنم، در آغوش بگیرم. و طبیعی است که فکر کردن به زندگی، معنی دیگرش فکر کردن به تو است.
من عشق تو را چون پرچمی پیشاپیش نبردی که برای اثبات وجود خویش آغاز خواهم کرد به دوش میکشم، به تو فخر میکنم و از داشتن تو سر فخر به آسمان میسایم.
تو را در سختترین سالهای عمرم یافتم که تصمیم گرفته بودم زندگی را چون پیراهن ژندهئی به دور اندازم، و وجود تو به من حرارت و زندگی داد. وجود تو مرا به زندگی ترغیب کرد. وجود تو مرا نگه داشت و امروز وجود توست که سبب میشود با تمام نیروی خود به سوی زندگی برگردم و برای آیندۀ خود طرح و نقشه بریزم.
هر لبخند تو، هر بوسهٔ تو به من آن قدرت را عنایت میکند که کوهی را بر سر کوهی بگذارم. به تو ثابت خواهم کرد که عشق، تواناترین خدایان است.
تهران – 30 آبان 1342
"احمد شاملو"
از کتاب: مثل خون در رگ های من - نامه های احمد شاملو به آیدا
متن کامل نامه (گلچین شده) در ادامه مطلب
جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت
مویی نفروشم به همه ملک جهانت
شیرینتر از این لب نشنیدم که سخن گفت
تو خود شکری یا عسلست آب دهانت.
"سعدی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
بسیار در دل آمد از اندیشهها و رفت
نقشی که آن نمیرود از دل نشان توست
با من هزار نوبت اگر دشمنی کنی
ای دوست همچنان دل من مهربان توست.
"سعدی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب
عاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست
گر تو را هست شکیب از من و امکان فراغ
به وصالت که مرا طاقت هجران تو نیست
"سعدی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
حضور هر شب تو
راس ساعت بیست و پنج
مرا تا نهایت عریانی رویا می برد
باور لمس دستانت
وسوسه ی چشیدن طعم لبانت
آه ای محال و ناممکن من
بگذار از صدای خنده هایت جان گیرند
گلبرگ های خشکیده ی خیالم
بگذار با هرم نفس هایت
بهشت را تداعی کنم
بگذار سنگینی تنت...
بگذار شراب چشمانت....
نفس های شعرم بند آمده است
هلاک این ساعتم
ساعت بیست و پنج
زمان سجده بر عشق
این جنووون بی قانون.
"راحله شوقی جمیل"