آدمی که از یه جایی به بعد فقط سکوت میکنه، تبدیل به یه آدم آروم نشده؛ فقط
خسته شده از جنگیدن!
اونجایی که منتظر جنگیدنش بودی ولی دیدی فقط یه لبخند بهت زد
بدون که روزِ رفتنش نزدیکه!
بعضی از آدما وقتی باهات میجنگن یعنی براشون مهمی و وقتی هم که دیگه
نسبت بهت بی تفاوت میشن
یعنی دارن زندگی کردن بدون تو رو به خودشون یاد میدن!
"ناشناس" (منبع: اینترنت)
چگونه می شود
به شاخه ی شکسته فهماند
که باد عذرخواهی کرده است!؟
"محمود درویش"
آفتاب داشت از همان
جای همیشگی طلوع می کرد
و هیولای روزمرگی
دهانش را برای بلعیدن رویاهایم
باز کرده بود
تو آمدی
و چشم هایت
جای آفتاب نشستند
تنها تو می توانستی این چنین
دهان روزمرگی را ببندی.
"محسن حسینخانی"
از کتاب در دست چاپ: کوه صدایم را پس نمی دهد
دیدنش حال مرا یک جور دیگر می کند
حال یک دیوانه را دیوانه بهتر میکند!
در نگاهش یک سگ وحشی رها کرده و این
جنگ بین ما دو تا را نابرابر میکند...
حالت پیچیدهٔ مویش شبیهِ سرنوشت
عشق را بر روی پیشانی مُقدر میکند
آنقدر دلبسته ام بر دکمهٔ پیراهنش
فکر آغوشش لباسم را معطّر میکند
رنگ مویش را تمام شهر می دانند، حیف
پیش چشم عاشق من روسری سر میکند
با حیا بودم ولی با دیدنش فهمیده ام
آب گاهی مؤمنین را هم شناگر میکند
دوستش دارم ولی این راز باشد بین ما
هر کسی را دوست دارم زود شوهر میکند!
"علی صفری"
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم
قناعت میکنم با درد چون درمان نمییابم
تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم
"سعدی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...در دنیا هیچ چیز پایدار نیست
و اگر انسان توقعِ بقای چیزی را داشته باشد، احمق است.
اما اگر از آنچه که برای مدتِ کوتاهی دارد لذت نبرد،
از آن هم احمقتر است.
"سامرست موام"
از کتاب: لبه تیغ
ویلیام سامرست موآم (William Somerset Maugham) (۱۸۷۴ –۱۹۶۵)، داستاننویس و نمایشنامهنویس انگلیسی بود.
تگرگ
تاتار
تیرگی
تاریخ و باد
که چراغ را خواهد کشت
چه کسی باور می کرد ما به باد صبح بخیر بگوییم
و باقی عمر را در پاییز چای بنوشیم!
امروز دستهای تو آنقدر سرد است
که زمستان را سراسیمه می کند
و چشمهای تو آنقدر تاریک
که آمدن آفتاب را به تاخیر می اندازد
گویی سالهاست زندگی را تلفظ نکرده ایم
نه آب، نه آفتاب، نه آینه
زیبا اگر بود عشق ما بود
و تلخ، طعم مرگ
که از آسمان به موطن ما آمد
و تو گفتی: انسان بی عشق تنها خاطره یست از انسان
و تو می خواستی برایت بگویم
که عشق با من چه کرده است!
من می خواستم جغرافیایی داشته باشم
که تاریخی تلخ نداشته باشد
و زنی که شانه های ایامش
هیاهوی جهان را تاب بیاورد
تو فنجان قهوه ام را در دست گرفتی
و من چون خرگوشی ترسان
در روشنی چشمهایت پنهان شدم
تا در آتش بازی چهارشنبه، به عشق صبح بخیر بگویم
تو بر پوستم دست کشیدی
من سبز شدم از شعر
و معطر شدم از شادی
که دنیا را خوشبخت می کند.
حالا خوب می دانم، خوب می دانم
که خاکستر اشارتی دارد به بوسه و سفر و سکوت
و تاریخ سنگ گوری ست که پیوسته بزرگ و بزرگتر می شود
و من باید قبل از اینکه خیالم از گیاه و گیسوت خالی شود
برای تسلی درخت، برای شمعدانی
که می پژمرد وقتی فرزانگی سردش می شود
برای تو که جهان را خوب می شناسی
و دلواپسی مرا وقتی دیر به خانه می رسی
برای آینه، آب، آفتاب و عشق
که همیشه قبل از جوانی ما به کوچه می آید
برای باغ، بادبادک، باران، حتی برای باد گریه کنم.
"محمد رضا رحمانی"
---------------------------------------------------
+ دانلود دکلمه زیبای این شعر با صدای محمد رضا رحمانی
از قطعات آلبوم "دلواپس تو نیستم" / آهنگساز: پیروز ارجمند / تنظیم: مانی رهنما / سال 1385 / ترک 5
--------------
لینک آنلاین آلبوم: سایت آواما
بیوگرافی کوتاه از محمد رضا رحمانی:
محمد رضا رحمانی، زاده اسفند سال 1331 تهران. نویسنده، ویراستار، شاعر بازیگر و ترانه سرا.
آثار و کتابهای چاپ شده:
"بانوی اردیبهشت" / انتشارات همگام / 1375
"دانستن این همه سکوت" / انتشارات پاکان / 1377
"بانوی اردیبهشت و غزلی ناتمام" / انتشارات دنیای هنر / 1380
آلبوم صوتی "دلواپس تو نیستم" / با صدای محمدرضا رحمانی / آهنگ ساز دکتر پیروز ارجمند / تنظیم: مانی رهنما / 1385
و آثار بسیاری در قالب کتاب کودک و کتاب علمی و ترانه تیتراژ سریال های تلوزیونی مانند تب سرد.
---------------------
پ.ن: دکلمه های این آلبوم رو با اشعار زیبا و صدای دلنشین آقای رحمانی، من از سالی که دستم رسید (فکر کنم سال 92 بود) تا به امروز بارها و بارها گوش کردم و هنوز هم گوش میدم و لذت می برم. برای ایشان آرزوی سلامتی می کنم. تشکر فراوان از جناب مزدک رحمانی برای ارسال بیوگرافی و عکسها.
و تشکر ویژه از دوست گرامی ام خانم مریم نوربخش که اون سال این آلبوم رو به بنده معرفی و برایم ارسال کردند.
این آلبوم 14 ترک داره که تعدادیشون فقط موزیک بی کلام هستند. فکر کنم 9 - 10 تا دکلمه هست که همه رو اینجا گذاشتم. با کلیک بر روی برچسب شاعر می توانید دسترسی به آرشیو شاعر داشته باشد.
1)
گفتند خانه ی تو
آن طرف دریاست
قایق من
کوچک بود و خسته
قلبم اما برای تو
بزرگ و تپنده
قایق را رها کردم
و دل به دریا زدم.
2)
بی هیچ نشانی
دنبال تو میگردم
و خاطرم جمع است
به شیرینی خاطره ی مانده بر لبانم
به پاهایم
که از آخرین دیدار
شادمانه بازگشتند
دنبال تو می گردم
و می دانم
ردپای هر زنبوری
گرده ی همان گلی ست
که بوسیده.
3)
اگر شعری از من
خوب از آب در می آید
به خاط توست!
چرا که کلمات قدردانند
اگر ساده می نویسم
فهمیده ام
که در هر سادگی
رنجی نهفته است
و در هر رنج
سادگیی
و این را
چهره ی تو به من آموخت.
"محسن حسینخانی"
از کتاب در دست چاپ: کوه صدایم را پس نمی دهد
کاش هنگام تماشای تو باران باشد
گریه ی حسرتم از چشم تو پنهان باشد
قسمتم بوسه به دست تو نباشد ای کاش
آنچه باید به لب من برسد جان باشد
هر سری حس نکند شانه ی معشوقش را
بهتر این است مسیرش به بیابان باشد
با نگاهت دلم آوار شد و فهمیدم
عشق مهمان دلی است که ویران باشد
عشق یعنی که کبوتر قفسش باز شود
رفتنش مشکل و جان کندنش آسان باشد
کاش وقتی چمدان دست گرفتی بروی
آخرین خواسته ات قبل سفر جان باشد.
"علی صفری"
علی صفری، متولد 19 آبان 1360
safariali61@yahoo.com
شازده کوچولو پرسید:
غمانگیزتر از اینکه بیای و کسی خوشحال نشه، چیه؟
روباه گفت: بری و کسی متوجه نشه...
"آنتوان دوسنت اگزوپری"
از کتاب: شازده کوچولو
گاهی از دور تماشای تو دلخواه تر است
این چه راهی است که با فاصله کوتاه تر است
آسمانی است اگر ماه خدا حرفی نیست
ماه من روی زمین است ولی ماه تر است
در دلم صاعقه ی شوق و تنم می لرزد
برق چشم تو به حال دلم آگاه تر است
بروی هر طرفی ابر دلم می آید
اشک می ریزم و بنگر که گذرگاه تر است
باد فهمید چه آرامش محضی دارد
هرکسی در سفر موی تو گمراه تر است
بغضِ دیدار اگر جان مرا می کاهد
خنده ی تلخ جدایی تو جانکاه تر است
"مجید افشاری"
-----------------------------
+ دانلود آهنگ "ماه من" با صدای پرواز همای - 1402 (گاهی از دور تماشای تو دلخواه تر است) - ترانه سرا: مجید افشاری
----------------------------
این شعر در برخی منابع به نام هو.شنگ اب.تهاج منتشر شده است که اشتباه می باشد.
دیگر صدایمان را پس نمی دهد
کوهی که پناهمان بود
و آن سگ که با شوق دنبالمان می کرد
به قلاده خو کرده است
چه معجزه ای
وقتی بر دهانه ی غارها
بی سببی تار تنیده
و غربت، تخم نهاده.
معجزه "ما" بودیم
خود را اما به خوابی ابدی زده ایم
و از تاریکی
به تاریکی عمیق تری
فرو افتاده ایم.
"محسن حسینخانی"
از کتاب در دست چاپ: کوه صدایم را پس نمی دهد
من گنجشککان ایوان تو را
به نام کوچک می شناسم
و می دانم کوچک ترینشان مدتی ست
از دهان تو دانه می گیرد
و بزرگترینشان از دستهای تو بال!
شادا که اینان
با شعر سیر می شوند
با شعر سخن می گویند
و عاشقانه پر می کشند با شعر
گویی تمام گنجشک های عاشق این شهر
فرزندان من و تو هستند!
"حامد نیازی"
کاش می گفتی
چقدر باران را دوست داری
تا جیبهایم را پر از ابر کنم
یا چقدر باغچه را
تا در دستهایم گل بکارم
کاش میگفتی چقدر
دریا را دوست داری
تا پشت پلکهایم ساحل بسازم
"حامد نیازی"
از کتاب: یک اتفاق ساده
@Hamed_niyazii
باد
نه برای پریشانی گیسوی یار
نه برای آسیابها
نه برای نی لبکها
باد
تنها برای چسبیدن به غم
برای بستن گلو
آب دیده شده است
چگونه می توان حرفی زد!؟
وقتی زیبایی کلمات شکنجه می شوند
وقتی کلمه ی "زیبایی"
زنی بود که چندی پیش
خودش را راحت کرد
می خواهم
بر کاغذی بنویسم
و به باد بسپارم:
یک سوزن می تواند
بادکنک کودکی را بترکاند
سوزنی دیگر
آوازی را از گرامافونی پخش کند
و چقدر فرق دارد
اشک آن کودک
با اشکی که
از تصنیف "جوانی" سرازیر می شود.
"محسن حسینخانی"
از کتاب در دست چاپ: کوه صدایم را پس نمی دهد
دلم از رفتن تو سخت به هم می ریزد
بروی واژه ی خوشبخت به هم می ریزد
آمدی توی خیابان و همه فهمیدند
شهر را موی کمی لخت به هم می ریزد
عطر آغوش و تنت، حاشیه ی امنیت است
مرد را فاصله در تخت به هم می ریزد
پاره کن پیرهنم را که زلیخا ها را
حالت پارگی رخت به هم می ریزد
عشق با فتح دلت تاجگذاری شده است
بروی سلطنت و تخت به هم می ریزد
آنچه در تجربه ی ماست نشان داده که عشق
تا خیالت بشود تخت... به هم می ریزد...
دوستت دارم و این یک کلمه شعر من است
حرف را قافیه ی سخت بهم می ریزد!
"علی صفری"
مرا نمیتوان شناخت
بهتر از آنکه تو شناختهای
چشمان تو
که ما هر دو،
در آنها به خواب فرو میرویم
به روشناییهای انسانی من
سرنوشتی زیباتر از شبهای جهان میبخشند
چشمان تو
که در آنها به سیر و سفر میپردازم
به جان جادهها
احساسی بیگانه از زمین میبخشند
چشمانات که تنهایی بیپایان ما را مینمایانند
آن نیستند که خود میپنداشتند
تو را نمیتوان شناخت
بهتر از آنکه من شناختهام.
"پل الوار"
مترجم: جواد فرید
جان خوشست، اما نمی خواهم که جان گویم ترا
خواهم از جان خوشتری باشد، که آن گویم ترا
جان من، با آنکه خاص از بهر کشتن آمدی
ساعتی بنشین، که عمر جاودان گویم ترا
"هلالی جغتایی"
متن کامل شعر در ادامه مطلب